جدول جو
جدول جو

معنی ماربچه - جستجوی لغت در جدول جو

ماربچه
(بَچْ چَ / بَ چْ چِ / بَ چَ / چِ)
بچۀمار. توله مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زادۀمار و کنایه است از گزنده و موذی و خطرناک: این ماربچه به غنیمت داشته بود مردن پدرش (علی تکین) و دور ماندن امیر از خراسان. (تاریخ بیهقی).
- امثال:
از مار نزاید جز ماربچه. نظیر:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
سعدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغ بچه
تصویر مغ بچه
فرزند مغ، کنایه از پسر جوانی که در میخانه کار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسربچه
تصویر پسربچه
پسری که از مرحلۀ کودکی گذشته اما هنوز به حد بلوغ نرسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچوچه
تصویر ماچوچه
ظرف کوچک لوله دار که با آن دارو به دهان کودک می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواربه
تصویر مواربه
در بدیع استعمال کلماتی که مضمون آن زننده، باشد اما بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد و ذم را به صورت مدح درآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوچه
تصویر ماسوچه
موسیجه، پرنده ای شبیه فاخته، قمری، موسیچه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَبْ بو)
نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز است. محدود است از شمال به بخش هفتگل، از شرق به دهستان حومه و رامهرمز، از جنوب به دهستان شهریاری، از غرب به رود کوپال. هوای آن گرم است و از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 1300 تن است. قراء مهم این دهستان عبارتند از: بنه احمدی، عریض بنه احمدی. مرکز دهستان آبادی مربچه است. آب مصرفی آن از چشمه، محصول عمده اش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی عبا و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
متربصه در فارسی پیوسایان گروهی که در هر زمان یک تن را (مهدی) می دانستند و چون او در می گذشت دیگری را (مهدی) می نامیدند (فضل بن شادان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاربه
تصویر مقاربه
با کسی نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
با سرمایه کسی تجارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
سود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
با هم ربط دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مرابعه در فارسی بهار مزد کردن، بار بردار ساختن: دو دستی زنبه ساختن با دست ها بهار مزد کردن مقابل مضایقه (تابستان مزد کردن)، دو کس دست هم را گرفته تنگبار بر شتر نهادن چون مربعه نباشد (مربعه چوبی است که دو مرد دو طرف آنرا بگیرند تا بار را برای نهادن بر - چارپایان با آن بلند کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست مانند فاخته و قمری و آن بیشتر در کناره های طاقچه ها و میان کاسه ها و طبق تخم نهدو بچه برآرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچوچه
تصویر ماچوچه
ظرفی که بدان دوا در گلوی اطفال ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماربه
تصویر ماربه
ماربه در فارسی مونث مارب: نیاز حاجت نیاز جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
مادر اندر زن پدر: چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی ک چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره ک (مولوی انجمن آنند) توضیح در دیوان کبیر مصحح آقای فروزانفر نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
بعضی گوشتهای بدن انسان و جانوران که دو سر آن باریک و شبیه به ماهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبچه
تصویر گاوبچه
گوساله: یرع گاو بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
((چِ))
قابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماریره
تصویر ماریره
((رِ))
نامادری، مادندر، مادر اندر، مایندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهیچه
تصویر ماهیچه
((چِ))
بافت قابل انقباضی که بر حسب حرکت اندام های بدن جانوران می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
((مُ رِ بِ))
جنگیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
((مُ بَ طَ یا طِ))
با هم رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
((مُ بِ حِ))
سود دادن، نفع دادن، ربح گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
((مُ رَ بَ یا رِ بِ))
با یکدیگر زد و خورد کردن، نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهیچه
تصویر ماهیچه
عضله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره