جدول جو
جدول جو

معنی مادندر - جستجوی لغت در جدول جو

مادندر
مادراندر، نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مایندر
تصویری از مادندر
تصویر مادندر
فرهنگ فارسی عمید
مادندر
مادر اندر: مهر فرزندی بر خواجه فکندست جهان این جهان مادر او نیست که مادندر اوست. (فرخی. د. 28)
فرهنگ لغت هوشیار
مادندر
((یَ دِ))
نامادری، مادر اندر، ماریره، مایندر
تصویری از مادندر
تصویر مادندر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مایندر
تصویر مایندر
نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر
فرهنگ فارسی عمید
زن پدر مادر اندر: فاطمه را عایشه مایندراست پس تو مرا شیعت مایندری. (ناصر خسرو. 412)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
((یَ دِ))
نامادری، مادندر، مادر اندر، ماریره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پداندر
تصویر پداندر
شوی مادر ناپدری پدراندر. پدپود آتش گیرنده حراقه پد پده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برادندر
تصویر برادندر
برادری که با برادر دیگر یا خواهر خویش از یک پدر و مادر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
از سالامندرا یونانی آذرشین از جانوران جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالنده
تصویر مالنده
کسی که چیزی به جایی می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرغر
تصویر مادرغر
آنکه مادرش بدکار بوده، حرام زاده، مادربه خطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتادر
تصویر ماتادر
گاوباز، آنکه سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادراندر
تصویر مادراندر
نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامندر
تصویر سامندر
سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد،
جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سمندور
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به مازندر مازندران از مردم مازندران: ازین گشته ای گربدانی توبنده شه شرقی و میر مازندری را. (ناصر خسرو. 14)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالنده
تصویر مالنده
دلاک، کیسه کش، آنکه بمالد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماننده
تصویر ماننده
شبیه، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در میدان عمومی باگاو بجنگد و درصورت امکان او را بکشد گاو باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادر ندر
تصویر مادر ندر
زن پدر شخصی که مادر وی نباشد نامادری مادندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماننده
تصویر ماننده
((نَ دِ))
از ادات تشبیه به معنی شبیه، مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازندری
تصویر مازندری
مازندرانی، برای مثال از این گشته ای گر بدانی تو بنده / شه شگنی و میر مازندری را (ناصرخسرو - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماننده
تصویر ماننده
شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانند
تصویر مانند
شبیه، از قبیل، نظیر، مثل، مثال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانده
تصویر مانده
باقیمانده، تتمه، باقی، قسط، بقیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
اقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پدندر
تصویر پدندر
پدر سببی شوهر مادر پدر اندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانده
تصویر مانده
ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابل مصرف مثلاً غذای مانده، باقی مانده، خسته، در علم حسابداری باقی ماندۀ حساب، تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی، کنایه از بی نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی
کنایه از زنده ماندن، برای مثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵)
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹)
کنایه از زنده نگه داشتن، برای مثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن
به ارث رسیدن
صبر کردن، برای مثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانستن مانند بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
که اندر. یا کاندران. که اندر آن. یا کاندرین. که اندر این
فرهنگ لغت هوشیار
طریقه تنظیم عمل یکدستگاه، تمرین عملیات نظامی، حرکت قسمتهای مختلف ارتش برای انجام نقشه های جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
ماننده شبیه نظیر: زیرا که وی بهیچ چیز مانندنیست. توضیح این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به) آید بدون اضافه استعمال شود: سرو مانند و اگر پیش از اسم آید بصورت اضافه استعمال گردد: روی یار مانندماه است، نظیر مثل (بصورت اضافه آید) : و ماننداین عمل را مضارعه خوانند. یا به مانند. مانند نظیر شبیه: چرا شد پدر هفت مادر چهار ک چگونه سه فرزند شد آشکار ک چواین هر سه هم زین پدر مادرند چرا نه بمانند یکدیگرند ک (امیر خسرو آنند)، از قبیل: پستانداران جانورانی هستند... مانند سگ گربه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
توقف کردن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادور
تصویر مادور
غر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانده
تصویر مانده
پابرجا، باقی، زیاد آمده، خسته، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
((دَ))
اقامت کردن، عقب افتادن، درمانده و ناتوان شدن، شبیه بودن، مانند بودن، تعجب کردن، شکیبیدن، صبر کردن، سپردن، واگذاردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن
فرهنگ فارسی معین