مخفف مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مخفف مادراندر. (آنندراج) : جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145). جهانا چه بینی تو از بچگان که گه مادری گاه مادندرا. رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 967). مهر فرزندی بر خواجه فکنده ست جهان کین جهان مادر او نیست که مادندر اوست. فرخی. از پدر چون ازپدندر دشمنی بیند همی مادر از کینه بر او مانند مادندر شود. لبیبی. چون دخترشیر، و خواهر شیر، دختندر و مادندر. (تفسیرکمبریج ج 1 ص 234). رجوع به مادراندر شود
به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : دشمن ار مهر طمع دارد از او بیهدگی ست که جهان مادر او نیست که مایندر اوست. فرخی. فاطمه را عایشه مایندر است پس تو مرا شیعت مایندری. ناصرخسرو. شیعت مایندری ای بدنشان شاید اگر دشمن دختندری. ناصرخسرو. و رجوع به مادراندر و مادندر شود
ولایت مازندران است. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162). مخفف مازندران است که ملک طبرستان است. (برهان). مازند. مازندران. نام مملکتی در شمال ایران در کنار دریای خزر. (ناظم الاطباء). مخفف مازندران و منسوب بدانجا را مازندری گویند. (آنندراج) : به شاهنامه چنین خوانده ام که رستم زال گهی بشد زره هفتخوان به مازندر. عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162). و رجوع به مازندران شود