- لیچ
- آب کشیده، آب افتاده، خیس
لیچ شدن: خیس شدن
معنی لیچ - جستجوی لغت در جدول جو
- لیچ
- آب افتاده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عشقه
بیلی که با آن زمین راهموار کنند، بتی که تراشند
شمشیر. ترکی شمشیر
مزخرف
خیسیدن، خیس شدن، تر شدن
سخنان بیهوده، درهم و نامربوط، مربا
مربا (عموما)، مربایی که از دوشاب سازند (خصوصا)، آنچه که از شیر ودوغ و ماست پزند: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش. (شا. لغ)، سخن ناروا و ناپسند که باشخاص گویند
گوینده سخنان بیهوده مهمل
سخنان ناروا و ناپسند باشخاص گفتن
سخن ناروا و ناپسند باشخاص گفتن
گفتار بیهوده و گاهی مضحک و گاهی هرزه
لچ افتادن گندیدن پوست بدن
کنایه از سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن
سخنان بیهوده وبی معنی، مربا. ریچار، ریچال، لیچال نیز گفته می شود
لیچار بار کسی کردن: کنایه از سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن
لیچار بار کسی کردن: کنایه از سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن
بیرون کشیدگی
هیچ
خمیدگی، کجی، عطف، گردش، تاب، شکن، تای
ساز و سامان نظم و ترتیب: میداد چو نظم نامه را سیچ باقی نگذاشت به هر ما هیچ. (امیر خسرو)
شیر نر، نوعی عنکبوت
کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
پراکنده، پریشان، کم، اندک، خرد، آهسته
مخفّف واژۀ لیکن، لکن برای مثال نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست / به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی (حافظ - ۹۴۰ حاشیه)
پیمانه، خرچال
پیمانه، خرچال
شب، نود و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۱ آیه
لیقه ها، ماده ای سیاه در ترکیب سرمه، جمع واژۀ لیقه
نرم، دارای حالت کوبیده، بیخته و آردمانند، مقابل سفت و سخت، ملایم، صاف، هموار، لطیف، آهسته و آرام، آسان
لیسیدن، پسوند متصل به واژه به معنای لیسنده مثلاً کاسه لیس
کلمه ای که در مقام تمنا و آرزوی چیزی می گویند، کاش، کاشکی
لیت و لعّل: کاشکی و شاید، بوک و مگر
لیت و لعّل: کاشکی و شاید، بوک و مگر