جدول جو
جدول جو

معنی لیوث - جستجوی لغت در جدول جو

لیوث
(لُ)
جمع واژۀ لیث. رجوع به لیث شود
لغت نامه دهخدا
لیوث
جمع لیث، شیران جمع لیث
تصویری از لیوث
تصویر لیوث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیث
تصویر لیث
(پسرانه)
شیر درنده، نام پدر یعقوب پادشاه صفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیو
تصویر لیو
خورشید، آفتاب، برای مثال ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده / زآن می که رزش مادر و لیوش پدر آمد (انوری - لغت نامه - لیو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیوه
تصویر لیوه
فریبنده، چاپلوس، احمق و نادان، هرزه گو، هرزه گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوث
تصویر دیوث
مرد بیغیرت، مردی که دربارۀ زن خود غیرت و تعصب نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوث
تصویر لوث
آلوده کردن، آلایش، آلودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیث
تصویر لیث
شیر نر، نوعی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیوک
تصویر لیوک
پسر، امرد بزرگ جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
غیث ها، باران ها، ابرهایی که باران ببارد، گیاهانی که با آب باران بروید، جمع واژۀ غیث
فرهنگ فارسی عمید
(لَ وَ)
سستی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لی)
زن اگوست و مادر تیبر و دروزوس (65 قبل از میلاد - 29 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بی غیرت. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لی وَ)
پسر امرد ضخیم لک و پک را گویند. (برهان). پسر ساده. پسر امرد ضخیم که آن را لک و پک گویند. (آنندراج) :
مرزش اندرخورد کیر لیوکی.
معاشری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
سیاستمدار و سفیر فرانسه و وزیر کشور و وزیر خارجه. تدبیر صلح پیرنه او کرد. مولد گرنوبل (1611-1671 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
شهری بزرگ به فرانسه در ملتقای دو رود خانه رن و سن با حدود 550هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لی وَ / وِ)
فریبنده و چالاک. (آنندراج). فریبنده و چاپلوس. لوس. ننر. مردم مزاح دوست. (برهان). خنک و بی مزه، صاحب آنندراج گوید: احمق و نادان و هرزه گو و هرزه گرد:
بیدرد و ناتلنگ و تلنگی و لیوه اید
آن درد کو که باخبر ازدرد ما شوید.
یحیی کاشی.
من چون ستور بی کس بی آبروی ریش
در پهن دشت دهر چرم خاک لیوه ای.
مسیح کاشی.
لیوه آئین نیز خوانند:
غیر را نتوان بآب و آتش از تو دور کرد
ای خنک ای لیوه آئین ای سریشم اختلاط.
باقر کاشی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عیّاث. رجوع به عیاث شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غیث. (اقرب الموارد) (تفلیسی) (المنجد). بارانها. (آنندراج) :
فلسفیی گفت چون دانی حدوث
حادثی ابر چه داند غیوث.
مولوی (مثنوی).
رجوع به غیث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیوث
تصویر دیوث
غرچه دراره دنگل پژوند باژن مرد بی غیرت درباره زن خویش بیرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوث
تصویر لوث
سستی، آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه، زبان آور، تننده جهنده شیر اسد جمع لیوث: سلطا تکش... هم در مقام بزم غیثی سایل و هم در موقف رزم لیثی صایل، برج اسد شیر فلک شیر
فرهنگ لغت هوشیار
خورشید آفتاب: ای ساقی مه روی در انداز و مرا ده زان می که رزش مادر و لیوش پدر آمد. (انورر جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیوث
تصویر عیوث
شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
جمع غیث باران ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوه
تصویر لیوه
چاپلوس، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوس
تصویر لیوس
بی رگ بدرگ (بی غیرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوث
تصویر دیوث
((دَ یّ))
بی غیرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
((غُ))
جمع غیث، باران ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیو
تصویر لیو
خورشید، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیث
تصویر لیث
((لَ یا لِ))
شیر، اسد، برج اسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوث
تصویر لوث
((لَ))
آلودگی، پلیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیوه
تصویر لیوه
((وَ یا وِ))
فریبنده و چاپلوس، لوس، بی مزه، هرزه گو، هرزه گرد
فرهنگ فارسی معین
بی مزه، خنک، لوس، هرزه گرد، هرزه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حمیت، بی غیرت، پس درنشین، جاکش، قرمساق، قلتبان، قواد، نامرد
متضاد: غیرتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد