آلتی فلزی، با لبۀ بسیار تیز که با آن مو می تراشند، استره، هر آلت تیز و برنده، شمشیر، در علم زیست شناسی خار، بلندی و تیزی سر کوه، برای مثال چون ز کوه آن طلسم ها برداشت / تیغ ها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴ - ۶۶۳)، کنایه از شعاع، تابش مثلاً تیغ آفتاب، استخوان های باریک و نوک تیز برخی ماهی های خوراکی
آلتی فلزی، با لبۀ بسیار تیز که با آن مو می تراشند، استره، هر آلت تیز و برنده، شمشیر، در علم زیست شناسی خار، بلندی و تیزی سر کوه، برای مِثال چون ز کوه آن طلسم ها برداشت / تیغ ها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴ - ۶۶۳)، کنایه از شعاع، تابش مثلاً تیغ آفتاب، استخوان های باریک و نوک تیز برخی ماهی های خوراکی
کینه، دشمنی، نفرت، برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲) راغ، دامن کوه، صحرا، برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
کینه، دشمنی، نفرت، برای مِثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲) راغ، دامن کوه، صحرا، برای مِثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
مرد فصیح رسانندۀ سخن آنجا که خواهد. (دهار). شخص فصیح که سخن را در جای خود نهد. (از اقرب الموارد). تیززبان. (غیاث) (آنندراج). فصیح که کنه ضمیر و مراد خود تواند به عبارت آوردن. گشاده زبان. گشاده سخن. (یادداشت مرحوم دهخدا). خوش بیان. شیرین سخن. سخنگوی برکمال. چیره زبان. سرطم. سفّاک. مسقع. مسهج. (منتهی الارب). ج، بلغاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) کلام بلیغ، سخن تمام بامراد. (منتهی الارب) : اولئک الذین یعلم اﷲ ما فی قلوبهم فأعرض عنهم وعظهم و قل لهم فی أنفسهم قولاً بلیغا. (قرآن 63/4) ، آنان کسانی هستند که خداوند آنچه را در دلهایشان است می داند، پس از آنان روی بگردان و آنان را پند ده و از برای ایشان در نفسهایشان گفتاری اثرکننده و بلیغ بگو. قولا بلیغا، یعنی با مبالغت به دلهارسنده. (دهار). که سخن بلیغ با معانی بسیار از زبان مرغان و بهایم و وحوش جمع کردند. (کلیله و دمنه).
مرد فصیح رسانندۀ سخن آنجا که خواهد. (دهار). شخص فصیح که سخن را در جای خود نهد. (از اقرب الموارد). تیززبان. (غیاث) (آنندراج). فصیح که کنه ضمیر و مراد خود تواند به عبارت آوردن. گشاده زبان. گشاده سخن. (یادداشت مرحوم دهخدا). خوش بیان. شیرین سخن. سخنگوی برکمال. چیره زبان. سِرطِم. سَفّاک. مِسقَع. مِسهَج. (منتهی الارب). ج، بُلغاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) کلام بلیغ، سخن تمام بامراد. (منتهی الارب) : اولئک الذین یعلم اﷲ ما فی قلوبهم فأعرض عنهم وعِظهم و قل لهم فی أنفسهم قولاً بلیغا. (قرآن 63/4) ، آنان کسانی هستند که خداوند آنچه را در دلهایشان است می داند، پس از آنان روی بگردان و آنان را پند ده و از برای ایشان در نفسهایشان گفتاری اثرکننده و بلیغ بگو. قولا بلیغا، یعنی با مبالغت به دلهارسنده. (دهار). که سخن بلیغ با معانی بسیار از زبان مرغان و بهایم و وحوش جمع کردند. (کلیله و دمنه).
گاو و گوسفند شش ساله را گویند: خدا گفت پیغمبری کن به تیغ که دشمن خورد بر تن خود صلیغ. ملاطغرا (آنندراج). با مراجعه به کتب لغت عرب، مانند: منتهی الارب، اقرب الموارد، قطر المحیط، تاج العروس این کلمه دیده نشد و در لغت سلغ که مبدل منه این لغت است نیز این کلمه دیده نمی شود، بنابراین ظاهراً برای مؤلف آنندراج سهوی دست داده است ضمناً ارتباط معنی کلمه بزعم مؤلف آنندراج با بیتی که شاهد آورده است بهیچوجه روشن نیست
گاو و گوسفند شش ساله را گویند: خدا گفت پیغمبری کن به تیغ که دشمن خورد بر تن خود صلیغ. ملاطغرا (آنندراج). با مراجعه به کتب لغت عرب، مانند: منتهی الارب، اقرب الموارد، قطر المحیط، تاج العروس این کلمه دیده نشد و در لغت سَلَغَ که مبدل منه این لغت است نیز این کلمه دیده نمی شود، بنابراین ظاهراً برای مؤلف آنندراج سهوی دست داده است ضمناً ارتباط معنی کلمه بزعم مؤلف آنندراج با بیتی که شاهد آورده است بهیچوجه روشن نیست