- لیس
- لیسیدن، پسوند متصل به واژه به معنای لیسنده مثلاً کاسه لیس
معنی لیس - جستجوی لغت در جدول جو
- لیس
- قسمی بازی و قمار با پول
- لیس
- قسمی بازی و قمار با پول
- لیس
- لیسیدن، لفت و لیس، در ترکیب به معنی لیسنده آید، کاسه لیس
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فهرست، سیاهه
صورت اسامی اشخاص یا اشیا، فهرست
دبیرستان، مدرسه متوسطه (دبیرستان) دولتی
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
صورتحساب، سیاهه، فهرست
ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند
فهرست، صورت اسامی افراد یا اشیا یا هر چیز دیگر، سیاهه، صورت، (واژه فرهنگستان)
لیست سیاه: نام مخالفان و متهمان
لیست سیاه: نام مخالفان و متهمان
پروانۀ کوچکی با بال های سفید یا خاکستری که بیشتر در روی درختان سیب، گوجه و آلو به سر می برد و روی برگ ها تارهایی می تند و از شیرۀ آن ها تغذیه می کند و خسارت بسیار وارد می سازد
حلزون، حیوانی نرم تن با صدفی مارپیچ بر پشت که برخی از انواع آن در آب زندگی می کنند
همنشین، مجالس
دلیر، بی رگ
مردی که موهای سرش سیاه و سفید باشد
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
هم نشین، هم نشست، هم زانو، همدم
کور، زندانی
زفت: مرد
شیوا، فصیح، سلس
کارشناسی
کسی که چیزی را می لیسد
کسی که دارای مدرک کارشناسی است
زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
گواهی نامۀ پایان دورۀ کارشناسی، دورۀ چهارسالۀ کارشناسی، کسی که این دوره را با موفقیت گذرانده باشد، لیسانسیه، پروانه، اجازه نامه
بزبان مالیده شده برای خوردن
زبان به چیزی مالیدن