معنی لیسه
- لیسه((س))
- نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه
واژههای مرتبط با لیسه
لیسه
- لیسه
- دبیرستان، مدرسه متوسطه (دبیرستان) دولتی
لیسه
- لیسه
- ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند
لیسه
- لیسه
- سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند
لیسه
- لیسه
- پروانۀ کوچکی با بال های سفید یا خاکستری که بیشتر در روی درختان سیب، گوجه و آلو به سر می برد و روی برگ ها تارهایی می تند و از شیرۀ آن ها تغذیه می کند و خسارت بسیار وارد می سازد
لیسه
- لیسه
- دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در هزارگزی جنوب مینودشت. کوهستانی و معتدل. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، ابریشم، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس و شال و چادرشب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لیسه
- لیسه
- از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، سنگ نمک برای لیسیدن احشام
ویسه
- ویسه
- از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر پیران سپهسالار پشنگ فرمانروای توران
لیسا
- لیسا
- نام روستایی در نزدیکی قزوین
لیبه
- لیبه
- مؤنث لبیب
