- لپه
- هر یک از دو قسمت بعض حبوب چون نخود و لوبیا و غیره بطور عموم، و نخود سیاه بالخصوص، یک نیمه از یکدانه نخود و مثال آن را گویند
معنی لپه - جستجوی لغت در جدول جو
- لپه ((لَ پِّ))
- هر یک از دو نیمه دانه باقلا و نخود و لوبیا و دیگر حبوبات که قابل نیمه شدن باشند، برگ اولیه یا رویانی در دانه، فرآورده ای از نخود، به ویژه نخود سیاه
- لپه
- یک نیمه از یک دانۀ حبوبات مانند نخود، لوبیا، باقلا و امثال آن ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، کلاژاره، قلازاده
چیره شدن کسی بر کسی پیروز گشتن، چیرگی پیروزی، استیلا تسلط، کثرت فراوانی بسیاری، کثرت استعمال شیوع، گروه بسیار جمعیت ازدحام، بانگ فریاد. یا غلبه دم، جمع شدن خون در وریدها و شریان های یک عضو هجوم خون در یک عضو احتقان. یا غلبه روییدن، پر پشت روییدن، یا غلبه خون (دم) فشار خون اشتداد دم
نان: فلانی بنان میگوید پپه، پخمه چلمن گول غبی
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
تخته ای دسته دار بهیات بیل که کشتی بانان کشتی را بدان رانند. -1 کسی که کارها بدست چپ انجام دهد، انحراف بیک سمت
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
کوه پست و پشته بلند، تل
لب مانند، کناره و لب چیزی
میانۀ دریا، جماعت بسیار
برای خدا، برای رضای خدا، خدای را
لله الحمد: سپاس خدای را
لله الحمد: سپاس خدای را
بضاعت کم، سرمایۀ اندک، برای مثال پول و پله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلۀ پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سربرای مثال بر پلۀ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سر
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
لاس، نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ
واژگون، کسی که بیشتر با دست چپ کار می کند، چپ دست
چپه شدن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن، چپه کردن
چپه کردن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن
چپه شدن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن، چپه کردن
چپه کردن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، فیلچه، نوغان، بادامه، مخفّف واژۀ پیله
سپاه، قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، لشکر، قشون
لک، اثری که از چربی یا کثافت یا مواد رنگین بر روی لباس یا پارچه و مانند آن پیدا می شود
برآمدگی کم ارتفاع پوستۀ زمین، هر چیز انباشته شده بر روی هم
ظرفی چوبی که برای کارهای ساختمانی در آن خاک یا گل می ریزند
بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن گذارند و وزن نمایند و ظرفی که بنا و عمله در آن خاک و گل کرده درعمارت کار کنند
قوبا ادرفن. توضیح کلمات: ادرفن قوابی قوبا و گپه در ماخذ مختلف مرادف هم بکار رفته اند
قطعه بریده از چوب و الوار
نوعی ابریشم سرخ رنگ لاس
شمغند زن بو گندو
کهنه، پینه، ژنده، پاره جامه، لجام، لنگه در
منسوب به لپ. یا اشتباه لپی. اشتباه صریح و آشکار
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول
نادرست نویسی لپغ پارسی است زابگر (آپوخ) زبگر زابگر زابغر
طرف برنده کارد و امثال آن، دم، لب
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
گوشت بن دندان