جدول جو
جدول جو

معنی لپز - جستجوی لغت در جدول جو

لپز
(لُ پِ)
ژزف. نقاشی اسپانیایی مولد اشبیلیه در حدود 1650م. وی شاگرد موریلو بود، کریستف لپز، مولد اشبیلیه و متوفی بسال 1730 میلادی پسر صاحب ترجمه است
فرانسیسکو. نقاش و حجار اسپانیایی. وی در حدود سال 1600 میلادی در مادرید میزیست و شاگرد بارتولوموکاردوک سی بود
آلونزو. شاعر و ناقد اسپانیایی ملقب به پنسیانو. مولد والادلید در نیمۀ دوم سدۀ شانزدهم میلادی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوز
تصویر لوز
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغز
تصویر لغز
سخن کنایه آمیز توام با متلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمز
تصویر لمز
با گوشۀ چشم اشاره کردن و چیزی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیز
تصویر لیز
زمین نمناک و لغزنده، هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد
لیز خوردن: سر خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لپه
تصویر لپه
یک نیمه از یک دانۀ حبوبات مانند نخود، لوبیا، باقلا و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغز
تصویر لغز
چیستان، کردک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرز
تصویر لرز
تکان، جنبش، در پزشکی جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماری ها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض می شود
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
کارد تیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لرزیدن. رعشه. لخشه. رعده. ارتعاد. ارتعاش. ارتعاج. لزره. لرزش. رجفه. اهتزاز. یازه. (برهان). تزلزل. تضعضع. فسره. قشعریره. فراخه:
خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند.
خاقانی.
گر بزه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی.
خاقانی.
لرز تو چو سودا بسر خصم درافتاد
رمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد.
سلمان (از آنندراج).
فقفقه، لرز از سرما. ارتجاج، لرزیدن و جنبیدن از تب و غیره.
- تب لرز، نافض. نوبه. مالاریا.
- زمین لرز، زمین لرزه. زلزله.
- امثال:
هر که خربزه میخورد پای لرزش هم می ایستد
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
آشکار شدن پیری در کسی، اشاره کردن به چشم و مانند آن. اشارۀ با چشم یا سر و مانند آن. همز. نبز، عیب کردن. منه قوله تعالی: منهم من یلمزک فی الصدقات. (قرآن 58/9). عیب نهادن بر. نبز، زدن، دور کردن، سپوختن. (منتهی الارب) ، فرمان دادن. (دزی)
لغت نامه دهخدا
در قفقاز در سواحل جنوب شرقی طرابزون و جهت باطوم قومی بدین نام ساکن اند که با مردم گرجستان قرابت جنسی دارند، سیمای آنها بتمام از نژاد قفقازست با سرهای بزرگ و پیشانی بلند و بینی راست و بیش و کم گاهی شکسته با موهای بلوطی و چشمانی میشی یا آبی، وقد و قامتی موزون و مشی و حرکتی دلپسند، جسور و چست و چالاک و کاری و با ذکاوت، هر چند در جنگ گاهی میل به یغما دارند، در سایر امور معاشرت نهایت متدین و درستکار و راستگو میباشند، در کشتی رانی مهارتی تام دارند و غالباً در بحریۀ عثمانی سابقاً صاحب منصبان از این طایفه بودند، با اینکه اصلا از مردم قفقازند ولی امروزه زبان اصلی خود را فراموش کرده و به ترکی تکلم میکنند، غالباً افراد این قوم مسلمانند و بعض عیسویان که در میان آنها مشاغلی دارند ازین قوم نباشند و بعضی میگویند که اصل آنها از مهاجرین یونان است
لغت نامه دهخدا
(تُپْ پُ)
این کلمه فصیح نیست ولی بعید نیست اصل کلمه، دبوس عربی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مؤلف فرهنگ نظام این کلمه را بفتح پ آورده و بدینسان معنی کرده: گرز که سلاحی است از چوب یا آهن. لفظ مذکور را در تکلم بیشتر با ضم پ خوانند که غلط مشهور است چه در ترکی نیز با ضم پ بمعنی گوی چوگان و تپانچه است نه گرز. -انتهی
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
پشتیوان در. (منتهی الارب). لزاز
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیز
تصویر لیز
سخت هموار، مانند مرمری تراشیده، لغزناک، املس، چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمز
تصویر لمز
زدن، راندن دور کردن، سپوختن، آک نهادن، آشکاری پیری، چشمک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحز
تصویر لحز
زفت، تنگخوی زفت گشتن زفتیدن، تنگخو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کرتک لوتره بردک پردک کروس ایشتنب (گویش گیلکی)، زولبیایی پیچ در پیچ در تازی سوراخ سوسمار و کلاکموش را گویند، سر بسته چیستان ریشه لغزیدن و لغزش که در ترکیباتی نظیر: پالغز پای لغز آید. ریشه لغزیدن و لغزش که در ترکیباتی نظیر: پالغز پای لغز آید. سوراخ موش دشتی که بسیار پیچدار باشد، راههای کج و معوج، شمردن اوصاف چیزی است بدون آنکه نام آنراببرند چیستان اغلوطه. معزی در صفت قلم گوید: چه پیکرست ز تیر سپهر یافته تیر بشکل تیرو بدو ملک راست گشته چو تیر. کجا بگرید در کالبد بخندد جان کجا بنالد در آسمان بنازد تیر. ز نادرات جواهر نشان دهد بسر شک ز مشکلات ضمایر خبر دهد بصریر... (المعجم. مد. چا. 16- 313: 1)، لغاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لپی
تصویر لپی
منسوب به لپ. یا اشتباه لپی. اشتباه صریح و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قسمت بعض حبوب چون نخود و لوبیا و غیره بطور عموم، و نخود سیاه بالخصوص، یک نیمه از یکدانه نخود و مثال آن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لپق
تصویر لپق
نادرست نویسی لپغ پارسی است زابگر (آپوخ) زبگر زابگر زابغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجز
تصویر لجز
مقلوب لزج بنگرید به لزج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرز
تصویر لرز
لرزش، اهتزاز، رعشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوز
تصویر لوز
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغز
تصویر لغز
((لُ غُ))
خرده، عیب، ایراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغز
تصویر لغز
((لُ غَ))
چیستان، سخن سر بسته و مشکل، راه های کج و معوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرز
تصویر لرز
((لَ رْ))
لرزه، رعشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنز
تصویر لنز
عدسی، عدسی نازک و بسیار شفافی از جنس پلاستیک یا شیشه نشکن که برای اصلاح شکست نور مستقیماً روی کره چشم گذاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوز
تصویر لوز
لوزه، قسمی شیرینی که خود انواع مختلف دارد، لوز بادام، لوز شیرازی، لوز عسل، لوز نارگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوز
تصویر لوز
((لُ یا لَ))
بادام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوز
تصویر لوز
چسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوز
تصویر لوز
موش
فرهنگ فارسی معین
((لَ پِّ))
هر یک از دو نیمه دانه باقلا و نخود و لوبیا و دیگر حبوبات که قابل نیمه شدن باشند، برگ اولیه یا رویانی در دانه، فرآورده ای از نخود، به ویژه نخود سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیز
تصویر لیز
سر، لغزنده
فرهنگ فارسی معین