جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لوز

لوز

لوز
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
لوز
فرهنگ فارسی عمید

لوز

لوز
لوزه، قسمی شیرینی که خود انواع مختلف دارد، لوز بادام، لوز شیرازی، لوز عسل، لوز نارگیل
لوز
فرهنگ فارسی معین

لوز

لوز
نام کرسی بخش پیرینۀ سفلی از ولایت آرژله گازست به فرانسه، کنار خلیج پو، دارای 1292 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

لوز

لوز
اِنّه لَعَوِزٌ لَوِزٌ، یعنی او محتاج است. از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لوز

لوز
بادام. (دهار) (منتهی الارب). معرب از فارسی. (جمهرۀ ابن درید از سیوطی در المزهر) :
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است.
ناصرخسرو.
بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.
مولوی.
تین انجیر و عنب انگور و بادام است لوز
جوز باشد گردکان، بسر و رطب خرمای تر.
بسحاق اطعمه.
ابوریحان در صیدنه آرد: لوز، ابوعمرو گوید: بادام را قمروس گویند و به رومی میعه لش خوانند. بادام تلخ را به سریانی لوز اومری را گویند معروف و چنین گویند که اگر سرشاخهای بادام شیرین ببرند و روغن بمالند بادام او تلخ شود، به سبب آنکه روغن مسامات او را ببندد و حرارتی که در او باشد محتقن شود و مزۀ او را تلخ گرداند. ’زه’ گوید در موضعی از بوستانهای اردستان بادامی است که هر یک از او بشبه خریطه ای باشد و در آن خریطه نه مغز باشد. سر او را بشکافند، چنانکه سر خریطه را و مغز او را بیرون کنند. ’ص اونی’ گوید: بادام تلخ گرم و خشک است در درجۀ دوم زداینده است، سدها بگشاید و درد تاسه را مفید بود ریگ گرده و مثانه بریزاند و اگر پیش از شراب از آن بخورند منع مستی کند بادام تلخ در گشادن سدها و زدودن اعضا قویتر باشد و هر دو نوع را چون بر بدن طلا کنند، کلف را ببرد و در دفع اخلاط غلیظ لزج که در سینه باشد طبیعت را یاری دهد. بادام شیرین گرم و خشک است در اول، قسمی شیرینی. مخفف لوزینه، موش. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی) :
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ.
عنصری.
، اَمرد. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی) :
لوزی که بود خرد، بود گوشت بگیرد
چون ریش درآورد فروکاهد پالان.
طیان.
، در اصطلاح بنایان، چسب: این خاک لوز دارد، چسبناک است
لغت نامه دهخدا