زن بدکار که پیر شده باشد و زن های دیگر را به فحشا و بی عفتی وادار کند، برای مثال به خود گفتم عجب نبود که نفرت / کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری - لغت نامه - لنبان)
زن بدکار که پیر شده باشد و زن های دیگر را به فحشا و بی عفتی وادار کند، برای مِثال به خود گفتم عجب نَبْوَد که نفرت / کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری - لغت نامه - لنبان)
چوپان، شبان، راعی، شبان و گله بان و محافظ وحارس گوسپندان و اسبان، (ناظم الاطباء) : به چوبان بفرمود تا هرچه بود فسیله بیارد بکردار دود، فردوسی، گله دار و چوبان همه کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، فردوسی، چو از روز یک ساعت اندرگذشت بیامد بدرگاه چوبان ز دشت، فردوسی، رجوع به چوپان و شبان شود
چوپان، شبان، راعی، شبان و گله بان و محافظ وحارس گوسپندان و اسبان، (ناظم الاطباء) : به چوبان بفرمود تا هرچه بود فسیله بیارد بکردار دود، فردوسی، گله دار و چوبان همه کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، فردوسی، چو از روز یک ساعت اندرگذشت بیامد بدرگاه چوبان ز دشت، فردوسی، رجوع به چوپان و شبان شود
ابن ابراهیم، ابوالفیض. شیخ ذوالنون مصری یکی از اکابر عرفاء صاحب کرامات و خوارق عادات و وفات او بسال هجری قمری بود. رجوع به ابی الفضل ثوبان... و نیز رجوع به ذوالنون مصری شود
ابن ابراهیم، ابوالفیض. شیخ ذوالنون مصری یکی از اکابر عرفاء صاحب کرامات و خوارق عادات و وفات او بسال هجری قمری بود. رجوع به ابی الفضل ثوبان... و نیز رجوع به ذوالنون مصری شود
ثوب. ثؤب. بازگشتن پس از رفته بودن، ثوبان مردم، گرد آمدن ایشان، ثوبان جسم، فربهی گرفتن پس از لاغری از مرض، ثوبان حوض، پر آب شدن یا نزدیک به پری شدن آن، ثوبان ماء، گرد آمدن آب پس از رفته بودن
ثوب. ثُؤب. بازگشتن پس از رفته بودن، ثوبان مردم، گرد آمدن ایشان، ثوبان جسم، فربهی گرفتن پس از لاغری از مرض، ثَوبان حوض، پر آب شدن یا نزدیک به پری شدن آن، ثَوبَان ماء، گرد آمدن آب پس از رفته بودن
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، آب آن از رود خانه شاهرود و محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و راه مالرو است، این ده وقف بر امام زاده زکریا است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، آب آن از رود خانه شاهرود و محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و راه مالرو است، این ده وقف بر امام زاده زکریا است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
شلواری بود تنگ، کشتی گیران دارند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، تنبان چرمی که کشتی گیران پوشند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، شلواری است از پوست که کشتی گیران پوشند، (اوبهی)، شلواری تنگ که کشتی گیران دارند و به تازی تبان گویند، (صحاح الفرس)، تنبان، (شرفنامۀ منیری)، شلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یارم خبر آورد که یکی توبان کرده ست مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک، منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)
شلواری بود تنگ، کشتی گیران دارند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، تنبان چرمی که کشتی گیران پوشند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، شلواری است از پوست که کشتی گیران پوشند، (اوبهی)، شلواری تنگ که کشتی گیران دارند و به تازی تبان گویند، (صحاح الفرس)، تنبان، (شرفنامۀ منیری)، شلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یارم خبر آورد که یکی توبان کرده ست مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک، منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)