جدول جو
جدول جو

معنی لندلند - جستجوی لغت در جدول جو

لندلند
غرغر، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی
تصویری از لندلند
تصویر لندلند
فرهنگ فارسی عمید
لندلند
(لُلُ)
غرغر. رجوع به لند و لندیدن شود
لغت نامه دهخدا
لندلند
((لُ لُ))
غرغر
تصویری از لندلند
تصویر لندلند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندمند
تصویر کندمند
ویران، خراب، پریشان، ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد، برای مثال وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بد بدپسند (فردوسی - ۵/۳۹۷)، مادر بسیار فرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو - ۴۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندمند
تصویر پندمند
پر از پند، برای مثال نگه کن بدین نامۀ پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند (فردوسی - ۷/۴۰۸)، آمیخته به پندواندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لندیدن
تصویر لندیدن
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندخند
تصویر خندخند
خندۀ بلند و متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگلند
تصویر انگلند
اخککندو
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نَ کَ دَ)
لندلند کردن. غر و غر کردن. غرغر کردن. لنده دادن. لنده زدن. نامفهوم کلماتی حاکی از ناخشنودی گفتن. ژکیدن. دندیدن. غرولند کردن. غرولند زدن. خودبه خود سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهرالدهر. یکی از مذاهب علمی فلکی علمای هند. (یادداشت مؤلف). مذهبی از علم نجوم هندیان مقابل ازجبهرو ارکند. قاضی صاعد اندلسی گوید: در علم نجوم هندیان را سه مذهب است: یکی سند هند، دومی ارجیهر و سومی ارکند و ما فقط اطلاع محدودی از مذهب سند هند داریم چه جماعتی از علمای مسلمین بر آن طریقه زیج کرده اند، از جمله محمد بن ابراهیم فزاری و حبش بن عبدالله بغدادی و محمد بن موسی خوارزمی و حسین بن محمد معروف به ابن آدمی و غیره و معنی سند هند بطوری که حسین بن آدمی در زیج خود آورده دهرالدهر است. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاریخ علوم عقلی نوشتۀ صفا ص 28، 40، 63، 112، التفیهم و ماللهند بیرونی ص 169، 185، 246 و 393 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
اسقف ماکون و خطیب مشهور، مولد مولنس (1595-1665 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
رود سجستان، و گویند هزار نهر در آن ریزد و آب آن نیفزاید و هزار نهر از وی جدا شود و نکاهد. (منتهی الارب) (معجم البلدان). رجوع به هیرمند شود
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ دَ)
غرغرکننده. زیر لب از خشم سخن گوینده. ژکنده
لغت نامه دهخدا
(ژَ ژَ)
پاره پاره. (برهان). قطعه قطعه:
هم خامۀ مآثر من کرده ریزریز
هم جامۀ مفاخر من کرده ژندژند.
شهاب الدین بغدادی (از جهانگیری).
رجوع به ژند شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
فرزند است به لغت زند و پازند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نام کرسی بخش از ولایت برژراک در ایالت دردنی به فرانسه. دارای راه آهن و 2005 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لُ)
در حال لندیدن. رجوع به لندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ لُ کُ)
در حال لندلند کردن. ژکان. غرغرکنان
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ)
غرغر کردن. ژکیدن. دندیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. (برهان). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته. (انجمن آرا) (آنندراج). بنای خراب شدۀ ازهم ریخته. (ناظم الاطباء). خرابه و ویران. (از فهرست ولف). خراب شده و فروریخته. (فرهنگ فارسی معین) :
سمرقند کندمند بذینت کی افکند
از چاچ ته بهی همیشه ته خهی.
ابوالینبغی (از مسالک الممالک ابن خردادبه از فرهنگ فارسی معین).
وگرنه شود بوم ما کندمند
ز اسفندیار آن بد بدپسند.
فردوسی.
دگر دید شهری همه کندمند
در آن شهر سهمین درختی بلند.
اسدی.
رجوع به کند و مند شود، پریشان و خراب. (فرهنگ فارسی معین) :
مادر بسیار فرزندی ولیک
خوار داریشان همیشه کندمند.
ناصرخسرو (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنگلتر
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
خندۀ متصل و از روی دل. خنداخند. (ناظم الاطباء) :
چنین تا بنزدیک کوه سپند
لب از چارۀ خویش در خندخند.
فردوسی.
چون بحقّم سوی دانا نال نال
گر نباشد شاید از من خندخند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ فَ)
ترس و بیم و نهیب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیم و نهیب که بر مردم افتد. (از اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
جزٔجزء. تکه تکه. قطعه قطعه. پاره پاره: و از حال ری و خوارزم بندبند و اندک اندک از آن گویم که دو باب خواهد بود سخت مشبع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 474).
به ترکیب آن سنگها بندبند
برآورد بیدر حصاری بلند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
حاوی نصیحت و اندرز. نصیحت آمیز. پرپند:
بدو گفت کاین نامۀ پندمند
ببر سوی دیوار حصن بلند.
فردوسی.
مگر کو (زال سام) گشاید یکی پندمند
سخن بر دل شهریار بلند.
فردوسی.
بدو گفت این نامۀ پندمند
ببر نزد آن دیو جسته ز بند.
فردوسی.
نگه کن بدین نامۀ پندمند
مکن چشم و گوش خرد را به بند.
فردوسی.
چنین گفت کاین نامۀ پندمند
بنزد دو خورشید گشته بلند...
فردوسی.
اگر شاه بیند ز رای بلند
نویسد یکی نامۀ پندمند.
فردوسی.
یکی پاسخ پندمندش دهیم
سر او فرازیم و پندش دهیم.
فردوسی.
نگه کن بدین نامۀ پندمند
دل اندر سرای سپنجی مبند.
فردوسی.
بفرمود تا نامۀ پندمند
نبشتند نزدیک آن پرگزند.
فردوسی.
فرستادمش نامۀ پندمند
دگر عهد آن شهریار بلند.
فردوسی.
دگر گفت کان نامۀ پندمند
فرستاده شد هم بکین هم به پند.
اسدی (گرشاسبنامه ص 57)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان. واقع در 10هزارگزی باختر را میان و در کنار راه شوسۀ رامیان به گرگان با 280 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لندنده
تصویر لندنده
آنکه بلندد غرغرکننده ژکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندنی
تصویر لندنی
منسوب به لندن: از مردم لندن، ساخته لندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندو لند
تصویر لندو لند
غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندیدن
تصویر لندیدن
غرغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندبند
تصویر بندبند
جز جز، تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره، اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لند لند
تصویر لند لند
غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندیدن
تصویر لندیدن
((لُ دَ))
غرغر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندمند
تصویر کندمند
((کَ مَ))
ویران، بنای خراب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لندلند کردن
تصویر لندلند کردن
((~. کَ دَ))
غرغر کردن
فرهنگ فارسی معین