عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. (برهان). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته. (انجمن آرا) (آنندراج). بنای خراب شدۀ ازهم ریخته. (ناظم الاطباء). خرابه و ویران. (از فهرست ولف). خراب شده و فروریخته. (فرهنگ فارسی معین) : سمرقند کندمند بذینت کی افکند از چاچ ته بهی همیشه ته خهی. ابوالینبغی (از مسالک الممالک ابن خردادبه از فرهنگ فارسی معین). وگرنه شود بوم ما کندمند ز اسفندیار آن بد بدپسند. فردوسی. دگر دید شهری همه کندمند در آن شهر سهمین درختی بلند. اسدی. رجوع به کند و مند شود، پریشان و خراب. (فرهنگ فارسی معین) : مادر بسیار فرزندی ولیک خوار داریشان همیشه کندمند. ناصرخسرو (از فرهنگ فارسی معین)