جدول جو
جدول جو

معنی لقیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لقیدن
لق شدن، جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود
تصویری از لقیدن
تصویر لقیدن
فرهنگ فارسی عمید
لقیدن
(خُ دَ نَ / نِ شِ کَ تَ)
لغّیدن. جنبیدن چنانکه تخم مرغی تباه را چون بجنبانی. جنبان بودن چیزی بجای خویش که جنبانی در آن طبیعی یا مطبوع و خوش آیند نباشد. جنبیدن چیزی که باید استوار و محکم باشد. جنبیدن به علت نااستواری یا تباهی و فساد، چنانکه دندان در دهان یا میخ در چوب و غیره: این میخ می لقد. این دیرک می لقد
لغت نامه دهخدا
لقیدن
نااستوار بودن در جای خود و جنبیدن (چنانکه تخم مرغ فاسد یا دندان کرم خورده)
فرهنگ لغت هوشیار
لقیدن
((لَ دَ))
لغیدن، نااستوار بودن در جای خود، جنبیدن
تصویری از لقیدن
تصویر لقیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لییدن
تصویر لییدن
خاییدن برای مثال مسعود سعد چند لیی ژاژ / چه فایده ز ژاژ لییده (مسعودسعد۱ - ۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
له شدن، کوبیده شدن، ضایع شدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
سخن لاف و گزاف گفتن، هرزه گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمیدن
تصویر لمیدن
لم دادن، تکیه دادن، پشت دادن به بالش و دراز کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیدن
تصویر قلیدن
قل زدن، جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید،
فرهنگ فارسی عمید
(لَقْ قی دَ / دِ)
نعت مفعولی از لقیدن
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ دَ)
له شدن. (یک مصدر بیشتر ندارد و گویا امر هم ندارد). خرد و خاکشی شدن. له و په شدن. له و لورده شدن
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ گِ رِ تَ)
جاویدن. خائیدن. (برهان) :
مسعودسعد چند لییی ژاژ
چه فایده ز ژاژ لییدن.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(خُ بِ سَ مَ دَ)
لیسیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُگُ تَ)
یکبری بر بالش یا مخده تکیه کردن برای تمدّد اعصاب. لم دادن. والمیدن. واکشیدن. آرمیدن. به یک جانب بدن به راحت دراز کشیدن. نیمه دراز بر جای نرمی تکیه کردن. و رجوع به لم دادن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رِ دَ)
لک رفتن شتر و اسب و غیره. لکه رفتن. و رجوع به لک و لکّه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ کَ دَ)
زق زق کردن. با آوازهای کوتاه و پیاپی، بیتابی نمودن بچۀ شیرخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ُگ گََت)
نیزه نصب نمودن و میخ فروکردن، حمله کردن و بیگدیگر زدن، خصومت کردن. (ناظم الاطباء). چخیدن. چغیدن، همهمه شدن. (ناظم الاطباء) ، درمانده شدن. (ناظم الاطباء) ، چخیدن. چغیدن. دم زدن. و رجوع به چخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لقی . رجوع به لقی شود. دیدار کردن. (منتهی الارب). دیدن، رسیدن، کارزار کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قی دَ)
درخور لقیدن، که لقیدن او ضروری است
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو دَ)
رجوع به پلغیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغیدن
تصویر لغیدن
جنبیدن در جای خود پس از استواری، لغ لغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسیدن
تصویر لسیدن
لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون زدن چیزی از جای خود چون چشم در بعضی بیماریها بیرون جستن بر آمدن بر جستن بیرون خزیدن جحظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
هرزه گویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیدن
تصویر لدیدن
دو کناره دو سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکیدن
تصویر لکیدن
لک رفتن لکه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
شل و نا استوار شده در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیان
تصویر لقیان
دیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
له شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لییدن
تصویر لییدن
خائیدن، جاویدن، جویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیدن
تصویر لمیدن
تکیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
((لَ دَ))
بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن، لم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
((لَ قّ دَ یا دِ))
شل و نااستوار شده در جای خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهیدن
تصویر لهیدن
((لِ دَ))
له شدن، له و په شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
((لَ دَ))
سخنان لاف و گزاف گفتن
فرهنگ فارسی معین