جدول جو
جدول جو

معنی لمیدن

لمیدن((لَ دَ))
بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن، لم دادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لمیدن

لمیدن

لمیدن
یکبری بر بالش یا مخده تکیه کردن برای تمدّد اعصاب. لم دادن. والمیدن. واکشیدن. آرمیدن. به یک جانب بدن به راحت دراز کشیدن. نیمه دراز بر جای نرمی تکیه کردن. و رجوع به لم دادن شود
لغت نامه دهخدا

دمیدن

دمیدن
فوت کردن در چبزی پف کردن باد کردن، وزیدن (باد و مانند آن)، سرازخاک درآوردن نبات روییدن رستن، سر زدن طلوع کردن (صبح خورشید ماه و غیره)، کسی را بسخنان چرب و نرم فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار

رمیدن

رمیدن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
رمیدن
فرهنگ لغت هوشیار

رمیدن

رمیدن
رم کردن، ترسیدن و گریختن، برای مِثال نتابد سگ صید روی از پلنگ / ز رو به رمد شیر نادیده جنگ (سعدی۱ - ۷۵)
رمیدن
فرهنگ فارسی عمید