طپانچه زدن بر رخسار و بر اندام. منه المثل: لو ذات سوار لطمتنی قالته اًمراءه لطمتها اًمراءه غیر کفوها. (منتهی الارب). سیلی زدن. پنجه بر روی زدن. (زوزنی). ضرب. (تاج المصادر) ، برچسبانیدن، سپیدروی شدن اسب. (یستعمل مجهولاً) و یقال: لطم الفرس. (منتهی الارب) ، آسیب یافتن کشتی از موج، آسیب یافتن کشتی از تصادم با کشتی دیگر. (دزی)
طپانچه زدن بر رخسار و بر اندام. منه المثل: لو ذات سوار لطمتنی قالته اًِمراءه لطمتها اًِمراءه غیر کفوها. (منتهی الارب). سیلی زدن. پنجه بر روی زدن. (زوزنی). ضرب. (تاج المصادر) ، برچسبانیدن، سپیدروی شدن اسب. (یستعمل مجهولاً) و یقال: لطم الفرس. (منتهی الارب) ، آسیب یافتن کشتی از موج، آسیب یافتن کشتی از تصادم با کشتی دیگر. (دزی)
سیلی خوردن. طپانچه خوردن: یا چو نهد بر سر دریا خسی لطمه خورد از کف دریا بسی. امیرخسرو (از آنندراج). - به امری یا به کسی لطمه خوردن، آسیب رسیدن. صدمه خوردن. لت خوردن
سیلی خوردن. طپانچه خوردن: یا چو نهد بر سر دریا خسی لطمه خورد از کف دریا بسی. امیرخسرو (از آنندراج). - به امری یا به کسی لطمه خوردن، آسیب رسیدن. صدمه خوردن. لت خوردن
طپانچه. تپانچه. سیلی. چک. ج، لطمات: تو مرا یک لطمه بزن، گفت: حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ). لطمۀ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124)
طپانچه. تپانچه. سیلی. چک. ج، لطمات: تو مرا یک لطمه بزن، گفت: حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ). لطمۀ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124)
آسیب دیدن، سیلی خوردن تپانچه خوردن سیلی خوردن: پا چو نهد بر سر دریا خسی لطمه خورد از کف دریا بسی. (امیر خسرو آنند. لغ) یا لطمه خوردن بکسی یا چیزی. آسیب رسیدن ضرر وارد آمدن
آسیب دیدن، سیلی خوردن تپانچه خوردن سیلی خوردن: پا چو نهد بر سر دریا خسی لطمه خورد از کف دریا بسی. (امیر خسرو آنند. لغ) یا لطمه خوردن بکسی یا چیزی. آسیب رسیدن ضرر وارد آمدن