جدول جو
جدول جو

معنی لطمه

لطمه
(لَ مَ)
طپانچه. تپانچه. سیلی. چک. ج، لطمات: تو مرا یک لطمه بزن، گفت: حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ). لطمۀ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124)
لغت نامه دهخدا