جدول جو
جدول جو

معنی لطمه

لطمه((لَ مِ))
صدمه، سیلی، تپانچه، آسیب، جمع لطمات
تصویری از لطمه
تصویر لطمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لطمه

لطمه

لطمه
صدمه، تَپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، تَس، چَپله، تَوانچه، طَپانچه، لَطم، چَپّات، لِطام
لطمه
فرهنگ فارسی عمید

لطمه

لطمه
طپانچه. تپانچه. سیلی. چک. ج، لطمات: تو مرا یک لطمه بزن، گفت: حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ). لطمۀ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124)
لغت نامه دهخدا

لامه

لامه
دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک، برای مِثال پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی - ۳۳)
لامه
فرهنگ فارسی عمید

لقمه

لقمه
آن مقدار غذا که یک بار در دهان گذاشته شود، نواله، نانی که داخل آن خوراک گذاشته اند، کنایه از قطعۀ کوچک، تکه، غذا، طعام
لقمه
فرهنگ فارسی عمید

لحمه

لحمه
قرابت، خویشی، نخی که در عرض پارچه به کار می رود، پود جامه
لحمه
فرهنگ فارسی عمید