- لصق
- پیوسته، نزدیک چسباندن، پیوند دادن
معنی لصق - جستجوی لغت در جدول جو
- لصق
- چسبانیدن، پیوند دادن، لحیم کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چسبان تر دوسانتر چسبنده تر چسبان تر
چسبیده، پیوسته، چسبانده شده
چسبیده، پسر خوانده چسباننده چسبانده شده پیوسته. چسباننده
تف کردن، خوار کردن
چرب زبان، زیرک، ماهر، نرم خویی
چسبنده، ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد
لیقه ها، ماده ای سیاه در ترکیب سرمه، جمع واژۀ لیقه
بانگ غریو، غریویدن، زدن با چوبدست، آفتابزدگی
بر چسبنده، از پایه های پایین صباحیه اسماعیلیه چسبنده دوسنده، (صباحیه اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه باغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند
شایسته سزاوار: لاق گیس تو لاق ریشت. توضیح بعضی آنرا صورتی از لاغ بمعنی تار گیسو گرفته اند
نرم خوی، زیرک، چربزبان، زیرکانه زیرک ماهر حاذق، چرب زبان چرب سخن، ماهرانه زیرکانه: زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا نستبق. (مثنوی. نیک. 323: 2)
پیوستن رسیدن، آوردن پسرس: میوه، پیوسته افزوده، کشت بارانی رسیدن الحاق آوردن
نادرست نویسی لپغ پارسی است زابگر (آپوخ) زبگر زابگر زابغر
تری نم، شبنم ژاله، لای خلاب
سوختن: پوست را شور زدن دل شوریدن، تباهیدن، تنگ شدن پر گوی، تنگ، تباهی انگیز شورشگر
لیسیدن، مردن
پیوسته، چسبیده، ستاره کوره
برچفسیدن
سنگ چین، درخشیدن خارکورز از گیاهان، تاو کوهگی زبانه گل زرد از گیاهان یکیاز گونه های کبر است. قرنون
خرد شکاف در کوه، تنگه: در کوه یا در رود
نوشتن، زدودن پاک کردن از واژگان دو پهلو، چشم مالیدن، جمع لامق، چشم مالندگان میانه راه
لیقه انداختن در دوات
گولی خوراک نرم
((ص))
فرهنگ فارسی معین
چسبنده، دوسنده، (صباحیه، اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه به اغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند
شایسته، سزاوار
زیرکی، نرم خویی
هر چیزی که در جای خود محکم نباشد و تکان بخورد، مثل دندان و پایۀ میز یا چیز دیگر
نادرست نویسی لغ پارسی است شکاف زمین، بر چشم زدن به دست یا پنجه چیزی که در جای خود جنبان باشد نا استوار که در جای خود بجنبد: پیچ و مهره لق. یا تخم مرغ لق. تخم مرغ فاسد شده وگندیده. یا لق و لق. نااستوار و سست
دزد در پرده کردن، بستن در را دزد ساق جمع لصوص الصاص