نرم خوی، زیرک، چربزبان، زیرکانه زیرک ماهر حاذق، چرب زبان چرب سخن، ماهرانه زیرکانه: زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا نستبق. (مثنوی. نیک. 323: 2)
مرد زیرک. مرد ماهر در کار. (منتهی الارب). حاذق، مرد چرب سخن. (منتهی الارب). مرد هشیار چرب زبان چابک. (دهار) (مهذب الاسماء). چرب زبان و زیرک. (حاشیۀ مثنوی) : از خدا امید دارم من لبق (؟) که رساندحق را با مستحق. مولوی. زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا ن است بق. مولوی. ، جامۀ بر اندام چفسنده. (منتهی الارب). - لبق و شبق، زنی که در شدت حرکت شهوت و غنج و دلال باشد. لبقه