لصق لصق فلان لصقی و بلصقی، یعنی او ملاصق و در جنب من است، و فلان لصیقی، کذلک. (منتهی الارب). لِزق لغت نامه دهخدا
لصق لصق چسباندن. پیوند دادن. لحام کردن: لصق بالغرا، با سریشم پیوند داد، ترصیع. (دزی). و رجوع به کلمه لصق و مشتقات آن در دزی شودبرچفسیدن شش بر تهیگاه و پهلو از تشنگی. (منتهی الارب) لغت نامه دهخدا