جدول جو
جدول جو

معنی لشتن - جستجوی لغت در جدول جو

لشتن
تفریح
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
لشتن
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
فرهنگ فارسی عمید
لشتن
تماشا و تفرج لیسیدن، زبان بر چیزی مالیدن
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
فرهنگ لغت هوشیار
لشتن
((لِ تَ))
لیسیدن، لیس زدن
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هشتن
تصویر هشتن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
قتل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشتن
تصویر رشتن
ریسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشتن
تصویر وشتن
چرخیدن، دور زدن، گردیدن، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
پرستش کردن، عبادت کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
رها کردن، فرو گذاشتن، گذاشتن
هلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشتن
تصویر گشتن
گردیدن، شدن، گردش کردن
منحرف شدن، گمراه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیشتن
تصویر لیشتن
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتن
تصویر مشتن
دست مالیدن به چیزی، مالیدن چیزی به چیز دیگر
خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشتن
تصویر رشتن
ریسیدن، پنبه یا پشم را با دوک تاب دادن و به شکل نخ درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
جانداری را بیجان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشتن
تصویر گشتن
دور زدن، گردش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
لیسیدن: توضیح شاهدی که برای لشتن درستون دوم همین صفحه آمده در آنندراج و لغت نامه برای لستن هم ضبط شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیشتن
تصویر لیشتن
لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن (اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند)، سرشتن خمیر کردن: افسوس از آن دنبه چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم. (بسحاق اطعمه آنند.: مشت)
فرهنگ لغت هوشیار
مستقر شدن جاندار بر روی کفل و سرین خود در جایی جلوس کردن مقابل برخاستن ایستادن، جلوس کردن بر تخت سلطنت و امارت: ابو العباس المعتضد بالله... بامیری نشست و آن روز که پدر مرد معتضد محبوس بود چون بنشست اول چیزی آن فرمود، جلوس کردن در خانه یا محل کار برای دیدار دوستان و آشنایان درایام عید و غیره، سوار شدن (بر اسب استر پیل و غیره) : مسعود. . شب را بر ماده پیلی تیز رو نشسته با لشکری جریده روی نهاد، جا گرفتن چیزی در چیزی (همچون تیر بر نشانه)، منزل کردن اقامت کردن، بمستراح رفتن تخلیه: و بیمار هر روز پنجاه شصت بار می نشست، ماندن: تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی. (حافظ. 302)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشتن
تصویر وشتن
رقصیدن رقص کردن: (یارم ز در در آمد وشتن کنید وشتن این خانه را ز وشتن گلشن گنید گلشن) (قاسم انوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
گذاشتن، نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن، ستایش نمودن هنگام غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشتن
تصویر رشتن
((رِ تَ))
تافتن، تابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشتن
تصویر رشتن
((رُ تَ))
افروختن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
((کِ تَ))
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
((کُ تَ))
بی جان کردن، خاموش کردن آتش و چراغ، از بین بردن یا سرکوب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشتن
تصویر گشتن
((گَ تَ))
دور زدن، گردیدن، تغییر کردن، شدن، جستجو کردن، گردش، سیر کردن، چرخیدن، دور زدن، مراجعت کردن، جنگ کردن، مبارزه کردن، 9- انتقال یافتن، رسیدن، زایل شدن، غروب کردن
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ قّ))
مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند)، سرشتن، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
((هِ تَ))
نهادن، گذاشتن، رها کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشتن
تصویر وشتن
((وَ تَ))
رقصیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
((یَ تَ))
ستایش کردن، نیایش کردن، دعا خواندن هنگام غذا خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
به هلاکت رساندن، به قتل رساندن، ذبح کردن
کنایه از مقهور کردن، شکست دادن
کنایه از به شدت کار کردن، خسته کردن
در بازی نرد خارج کردن مهره از بازی
کنایه از خاموش کردن چراغ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
Kill, Slaughter, Slay
دیکشنری فارسی به انگلیسی