جدول جو
جدول جو

معنی لانگدک - جستجوی لغت در جدول جو

لانگدک
(گُ)
ایالتی از فرانسۀ قدیم واقع در جنوب گوین و شمال روسیون. کرسی تولوز و آن شامل: ژوودان، ولی، ویواره و غیره بود و به سال 1271 منضم به پایتخت شد و تشکیل ایالت ’هت گارن’، اد، تارن، ’هرل’، گار، ’آردش’، ’لزر’ و ’هت لوار’ داد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگاک
تصویر لنگاک
سخن زشت، سخن درشت، برای مثال من با تو سخن به لابه گفتم / از چه دهیم جواب لنگاک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانگک
تصویر دانگک
دانۀ خرد، دانۀ ریز، برای مثال وآن دهن تنگ تو گویی کسی / دانگکی نار به دو نیم کرد (رودکی - ۴۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندنبرای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگژک
تصویر انگژک
انگژ، بیل پهن که با آن زمین را هموار کنند، آلتی آهنی که پیلبانان با آن پیل را می رانند، کجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانده
تصویر لانده
جنبانده، حرکت داده، تکان داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاننده
تصویر لاننده
تکان دهنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبه ای در جزیره بزرگ برنئو واقع در صد هزارگزی شمال شرقی پونتیاز، دارای معدن الماس و طلا، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گَ)
دانۀ خرد. مصغر دانه:
وآن دهن تنگ تو گویی کسی
دانگکی نار بدونیم کرد.
رودکی.
دانگکی چند نارسیده در آن نار.
سوزنی.
این کلمه را بصورت دانکک نیز نوشته اند اما صحیح نمی نماید
لغت نامه دهخدا
(گَ)
بانگ کوتاه:
پوپک دیدم به حوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا.
رودکی
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در 49 هزارگزی غربی ادمبورگ آلمان در ناحیتی بهمین نام، دارای 11500 تن سکنه، و ناحیه صاحب 765340 تن سکنه است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لامْبْدا)
نام حرف یازدهم است از حروف یونانی (حرف لام) و نمایندۀ ستاره های قدر یازدهم و صورت آن اینست: l
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ لَ)
مصغر انگل. انگل، انگشت کوچک. رجوع به انگل و انگولک کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اسم از لاندن. عمل لاندن. رجوع به لاندن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لوئی ماتیو. شرق شناس فرانسوی. مولد پرن (سم) به سال 1763 و وفات در پاریس به سال 1824، مترجم کتاب ’تزوکات تیمور’ به فرانسه در سال 1787 م
لغت نامه دهخدا
(لانْ نِ مِ)
نام کرسی بخش در ایالت (لزر) از ولایت مند فرانسه. دارای راه آهن و 3930 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از لاندن. رجوع به لاندن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ دَ)
لاندن. جنبانیدن و افشانیدن. (برهان) :
پیش من چونکه نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چونکه همی لانی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لانیدن
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ویت بریو در ایالت (هت لوار) درساحل آلیه بفرانسه، دارای راه آهن و 4532 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
سخن درشت سخن زشت و درشت سخن درشت و ناخوش: من با تو سخن بلابه گفتم از چه دهیم جواب لنکاک ک (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیده
تصویر لانیده
لانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
جنبانیدن حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاننده
تصویر لاننده
حرکت دهنده جنباننده تکان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانده
تصویر لانده
(حرکت داده جنبانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاندا
تصویر لاندا
لاتینی ل وات یازدهم در واتگروه یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن جنبانیدن تکان دادن: بهر آن کس که یک دو بیت بخواند ژاژ خایید و دم و ریش بلاند. (سنائی لغ) جنباندن، حرکت دادن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانگت
تصویر لانگت
فرانسوی زبانه: برگ باریک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگزک
تصویر انگزک
مصغر انگژ کجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگژک
تصویر انگژک
مصغر انگژ کجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگلک
تصویر انگلک
انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگلک
تصویر انگلک
((اَ گُ لَ))
انگشت کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
((دَ))
جنباندن، تکان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
((دَ))
جنبانیدن، افشاندن
فرهنگ فارسی معین