جدول جو
جدول جو

معنی لاغیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لاغیدن(حِ کَ دَ)
هزل و ظرافت کردن. (آنندراج). رجوع به لاغ و لاغ کردن شود
لغت نامه دهخدا
لاغیدن
هزل و ظرافت کردن
تصویری از لاغیدن
تصویر لاغیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لاغیدن((دَ))
شوخی کردن، مسخرگی کردن
تصویری از لاغیدن
تصویر لاغیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاسیدن
تصویر لاسیدن
لاس، لاس زدن، از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاییدن
تصویر لاییدن
نالیدن، زوزه کشیدن، برای مثال پنجه در صید برده ضیغم را / چه تفاوت کند که سگ لاید (سعدی - ۱۴۶)، هرزه گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لافیدن
تصویر لافیدن
لاف زدن، دعوی بی اصل کردن، برای مثال با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ - ۲۵۸)، خودستایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
لابه کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، درخواست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
دوشیدن، نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(حِ گُ تَ)
پاشیدن. (آنندراج) ، تاراج و غارت کردن. تباه کردن. ناچیز کردن. لاش کردن:
ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند
تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش.
ناصرخسرو.
رنج کاران که گنج لاشانند
زرنگهدار و آب پاشانند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ بَ فَ دَ)
فریاد و بانگ کردن:
آن زاغ نگر که بر هوا می کاغد
یک نیمه اش از مداد ونیمی کاغذ.
مسعود سعد
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ کَ دَ)
نالیدن ؟:
چند لامی عمادی از غم عشق
دعوی عاشقی ز بی لامی است.
عمادی شهریاری
لغت نامه دهخدا
(کِ وَ دَ)
نحیف و باریک شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ دِ زَ دَ)
گفتن باشد لکن گفتنی نه بوجه چنانچه در هرزه لائیدن، بیهده گفتن و هرزه لای، هرزه گوی و هرزه لائی، بیهده گوئی. برغست خائی، ژاژخائی. یاوه سرای:
رعد را ابر گفته اینش کفش
وقت این لاف نیست هرزه ملای.
انوری.
آن خبیث از شیخ می لائید ژاژ
کژ نگر باشد همیشه عقل کاژ.
مولوی.
رجوع به ژاژ لائیدن شود، نالیدن. (برهان). ناله کردن. فریاد کردن سگ. پارس کردن. وغ وغ کردن. هاف هاف کردن:
نیارد روی شیر شرزه دیدن هیچ سگ هرگز
به بانگ شیر نرلیکن ز راه دور سگ لاید.
لامعی.
پنجه در صید برده ضیغم را
چه تفاوت کند که سگ لاید.
سعدی.
- امثال:
سگ لاید و کاروان گذرد
لغت نامه دهخدا
(حُ مَکَ دَ)
لاس زدن. نظربازی کردن. دست بازی کردن، ملاعبه با منظور
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نامی که لافونتن در یکی از افسانه های خود بنام ’تربیت’ به سگی که نژاد وی منقرض شده، داده است
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ تَ)
لاف زدن. سخن زیاده از حد گفتن و دعوی باطل کردن:
سخنهای ایزد نباشد گزاف
ره دهریان دور بفکن ملاف.
اسدی.
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو.
به غوغای نادان چه غره شوی
چه لافی که ما بر سر منبریم.
ناصرخسرو.
زین قد چو تیر و الف چه لافی
کاین زود شود چون کمان و چون لام.
ناصرخسرو.
همی لافی که من هنگام برنائی چنین کردم
چه چیزستت کنون حاصل برفته چیز چه نازی.
ناصرخسرو.
نواری پیسه بر گرد میان بسته ست و میلافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنّارم.
سوزنی.
لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم.
خاقانی.
ز جیب موسوی لافی و پس چون امّت موسی
نه اهل تسع آیاتی که مرد سبع الوانی.
خاقانی.
سکندر بدو گفت چندان ملاف
مران بیهده پیش مردان گزاف.
نظامی.
چه لافی که من دیو مردم خورم
مرا خور که از دیو مردم برم.
نظامی.
زن ار سیم تن نی که روئین تن است
ز مردی چه لافد که زن هم زن است.
نظامی.
زر دو حرف است هر دو بی پیوند
زین پراکنده چند لافی چند.
نظامی.
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو میکند مکشوف راز.
مولوی.
یکی از عقل میلافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم.
حافظ.
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَ/ خُ گِ رِ تَ)
دوشیدن و آشامیدن و ریختن. (برهان). دوشیدن به عبارت ماوراءالنهر. (لغت نامۀ اسدی). و لوغ کردن به معنی دوشیدن. و رجوع به لوغ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
لابه کردن:
بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم
سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم
چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم
به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم.
سوزنی.
، لافیدن، سخنان زیاده از حد گفتن. خودستائی کردن، پرگوئی. هرزه گوئی. (برهان). رجوع به لائیدن و لاییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
دوشیدن و آشامیدن و ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)، نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاراج کردن غارت کردن: ای پسر گر دل و دین راسفهالاش کنند توچو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش، (ناصر خسرو. 221) تباه کردن، تاراج و غارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسیدن
تصویر لاسیدن
لاس زدن ملاعبه کردن (با دختر یا زنی)
فرهنگ لغت هوشیار
خودستایی کردن: باخرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. (حافظ. 85)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
جنبانیدن حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاییدن
تصویر لاییدن
((دَ))
لاف زدن، زوزه و ناله کردن سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاییدن
تصویر لاییدن
((دَ))
ناله کردن، زوزه کشیدن سگ، هرزه گویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشیدن
تصویر لاشیدن
((دَ))
غارت کردن، تاراج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
((دَ))
لابه کردن، زاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
((دَ))
آشامیدن، دوشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لافیدن
تصویر لافیدن
((دَ))
لاف زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
((دَ))
جنبانیدن، افشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
خودستایی کردن، لاف و گزاف گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
التماس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره