- لاصق
- چسبنده، ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد
معنی لاصق - جستجوی لغت در جدول جو
- لاصق
- بر چسبنده، از پایه های پایین صباحیه اسماعیلیه چسبنده دوسنده، (صباحیه اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه باغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند
- لاصق ((ص))
- چسبنده، دوسنده، (صباحیه، اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه به اغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هم دوسی (دوسیدن الصاق) بهم چسبیدن متصل شدن، چسبیدگی اتصال، جمع تلاصقات
چسبنده، به هم چسبیده، پیوسته
همچسبان همدوس چسبیده بهم متصل
شایسته، سزاوار
چسبان تر دوسانتر چسبنده تر چسبان تر
سنگ سرمه، گیاه بارهنگ
دوسنده بر چسبنده چسبنده دوسنده لازب
میوه پسرس، رسنده، آینده آنکه از پس چیزی آید و بدو پیوندد رسنده واصل، پیوند شونده متصل، آینده بعدی مقابل سابق: و هر روز او را شانی است غیر شان سابق و لاحق جمع لاحقین. دررسنده، پیوسته، رسیده
انگبین
چشم مالنده
برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. درخور، سزاوار، شایان، شایسته، زیبا، برازنده، جدیر
لایق در فارسی آتاو خورند فرزام مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکو رویان زشتی نبود فرزاما (دقیقی) هژیر (در لغت فرس برابر با نیکو آمده) شایسته سزاوار بی شکی آن کسی که بد کار است به جهنم درون سزاوار است (سنائی) در خور برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. سزاوار، درخور
جمع لاصق، جمع لاصقه، بر چسبندگان دوسندگان جمع لاصق و لاصقه
((حِ))
فرهنگ فارسی معین
آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد، رسنده، واصل، پیوند شونده، متصل، آینده، بعدی، مقابل سابق، جمع لاحقین
ویژگی چیزی یا کسی که بعد از چیز یا کس دیگر بیاید و به آن بپیوندد، در ادبیات در فن بدیع نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریب المخرج نباشند مانند رام و کام
درخور، شایسته، سزاوار، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
شایسته سزاوار: لاق گیس تو لاق ریشت. توضیح بعضی آنرا صورتی از لاغ بمعنی تار گیسو گرفته اند
پیوسته، نزدیک چسباندن، پیوند دادن
شایسته، سزاوار
چسبانیدن، پیوند دادن، لحیم کردن
جمع تلاصق
به هم چسبیده، متصل
جمع متلاصق، همدوسان جمع متلاصق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
تثنیه متلاصق: دو چیز بهم چسبیده، دو امری باشند که یکی از ایشان مماس بر دیگری باشد بر وجهی که منتقل شود به انتقال او
همدوس دوس از دوسانیدن برابر با چسبانیدن بهم چسبنده جمع متلاصقین
بهم چسبیدن
بهم چسبیدن