- كَلَّفَ
- هزینه داشتن، هزینه، کمیسیون دادن
معنی كَلَّفَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دستکاری کردن، دروغ
برهنه کردن، یک بیانیه، تشخیص دادن، آشکار کردن، فاش کردن
قسم خوردن، قسم خورد
وقف کردن، توقّف، نقطه گذاری کردن
ایجاد کردن، کودک
پاک کردن، تمیز کردن
کاهش دادن، او کم کرد
کاهش دادن، او کم کرد، کم گفتن
نوشتن با حروف بزرگ، او بزرگ شد، بزرگ کردن، بزرگنمایی کردن
داغ کردن، خطّ چشم درست کرد
انبار کردن، پشته
تقدیم کردن، تقدیس کنید، گوله کردن
معتبر کردن، سخاوت
شکستن
کلّی بودن، او تکمیل کرد
تحویل دادن، صلح
تحریف کردن، شخصیّت
نمک پاشیدن، نمک
تعریف کردن، سفارشی
جای خود را گم کردن، ضعف، سه برابر کردن
گمراه کردن، او گمراه کرد
دسته بندی کردن، طبقه بندی شده است، طبقه بندی کردن
آویزان کردن، نظر داد، پرچم زدن
درس دادن، علم، آموزش دادن، دوباره آموزش دادن، تدریس کردن
طلاق گرفتن، او طلاق گرفت
آب زدایی کردن، خشک
سبک کردن، او نرم شد، کاهش دادن، آرام کردن
ترساندن، ترس
صدای بلند ایجاد کردن، او نشست
ماساژ دادن، ورز دادن
لوس کردن، متنعّم کردن
شانه زدن، شانه