- قَرِيب
- نزدیک، بستن، قریب، مجاور، خویشاوند
معنی قَرِيب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شرجی، مرطوب
عریض، گسترده
معتبر، محترم، اشرافی
شنیع، بد، شیطانی، شرور
مشکوک، ماهی
تند و تیز، سریع، سرزنده
فرمانده کمکی، گروهبان
خسته کننده، یکنواخت
راه، جاده
قدیمی
بد، زشت
در حال نزدیک شدن، قایق
بازی، بازیگوش
غمگین، افسرده، عبوس
بی مزّه، ناپسند، نفرت انگیز، بوی بد
پزشک، دکتر
تاریک، مه
بلورین، فعّالانه
تخریب، خرابکاری، فساد
ترسناک، ماهی
بیگانه، عجیب، غریب، خنده دار، طنزآمیز، دورگه، عجیب و غریب، زشت و غیرطبیعی، ویژه، بی خود، دلنشین، معمولی
درخشش
بی ضرر، بی گناه، سادگی
سخنور، یک واعظ
بارور، پربار
غربی سازی، غرب زدگی
صریح، صادقانه، مستقیم، رک و راست
تقریب
جسور، پررنگ، بی باک
مفصل بندی، نصب، ترکیب
ترتیب، رتبه بندی
کارآموزی، آموزش
معجزه آسا، شگفت انگیز، پرخاشگر
کرم مانند، سخاوتمندانه، مهربان