- قَالَ
- گفتن، او گفت
معنی قَالَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیاد اصرار کردن، او مدّت زیادی طول کشید، طولانی کردن، دراز کردن
اینچ کردن، خشن، اندازه گرفتن، مقیاس کردن، اندازه کردن
فرماندهی کردن، او رهبری کرد، رهبری کردن، دستکاری کردن، ناوبری کردن، هدایت کردن، رانندگی کردن
کج کردن، پول
گرفتار کردن، همین نزدیکی
تقلید کردن، او گفت
مقاله نویس، نویسنده مقاله