جدول جو
جدول جو

معنی قوایم - جستجوی لغت در جدول جو

قوایم
قائمه ها، قائم ها، ستون ها، قبضه ها، دسته ها، جمع واژۀ قائمه
تصویری از قوایم
تصویر قوایم
فرهنگ فارسی عمید
قوایم
(قَ یِ)
قوائم. (منتهی الارب). رجوع به قوائم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوایم
تصویر لوایم
لایمه ها، لایم ها، سرزنش ها، جمع واژۀ لایمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادم
تصویر قوادم
جمع واژۀ قادمه، قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوام
تصویر قوام
قائم ها، ایستاده ها، پابرجاها، استوارها، ثابت و برقرارها، پایدارها، جمع واژۀ قائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قایم
تصویر قایم
پنهان، مخفی
قایم شدن: پنهان شدن، مخفی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوام
تصویر قوام
غلظت، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوام
تصویر قوام
آنکه یا آنچه چیزی به آن قایم باشد، پایه، ستون، نظام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قویم
تصویر قویم
راست و درست، معتدل، استوار، خوش قامت
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طِ)
یکی از اقلیم های بیست وشش گانه اندلس است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 40) وشهرهای فنت و شنت ماریه منسوب به ابن رزین از این اقلیم است. (الحلل السندسیه ص 77). و رجوع به همان کتاب ص 104 و 105 شود. در حواشی الحلل السندسیه بر روی این کلمه بحثی است مبنی بر اینکه شاید این کلمه تحریفی از فواطم جمع فاطمه بوده باشد. رجوع به الحلل السندسیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وا)
جمع واژۀ قائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یِ)
گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی ماند و در زمین شیارکرده بسیار است. (برهان) (از آنندراج). گیاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ)
جمع واژۀ قادم. رجوع به قادم شود، جمع واژۀ قادمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی پر دراز مرغ. (آنندراج). رجوع به قادمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ یَ)
توانایی. ضد ضعف. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
چند کوه است مر هذیل را. (منتهی الارب). از ابی بکر بن کلاب است و از آنجمله است کوه قرن النعم. ابوقلابۀ هذلی درباره آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قائمه. (منتهی الارب). بمعنی یکی از چهار دست و پای ستور و دست و پای آدمی و پایهای آن چیز که قیام آن بدان است. (آنندراج). رجوع به قائمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
جمع واژۀ توأم. و توائم النجوم،کواکب مختلطه. (ناظم الاطباء). رجوع به توائم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوائم
تصویر قوائم
قوایم در فارسی، جمع قائمه، دست ها و پاها ستون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواضم
تصویر قواضم
به گونه رمن جوندگان جانوران جونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوادم
تصویر قوادم
جمع قادم، سرها سرها آدمیان، جمع قادمه، پرها دراز
فرهنگ لغت هوشیار
گربزه دار استخواندار، بلندبالا خوش اندام، راست واستوار: مادینه راست و درست، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوام
تصویر قوام
راستی، عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایم
تصویر قایم
در تداول، سخت، محکم و بمعنی پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
جمع لائم (لایم) و لائمه (لایمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوایم
تصویر سوایم
((سَ یِ))
گله های گاو، گوسفند و شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایم
تصویر قایم
((یِ))
پنهان، مخفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایم
تصویر قایم
((یِ))
ایستاده، برپا، پایدار، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قویم
تصویر قویم
((قَ))
راست، درست، خوش قد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوام
تصویر قوام
((قِ))
آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوام
تصویر قوام
((قَ))
مایه زیست، اصل چیزی، اعتدال، عدل، استواری، استحکام، راستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
((لَ یِ))
جمع لائمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوام
تصویر قوام
پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوای
تصویر قوای
نیروهای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قایم
تصویر قایم
پنهان
فرهنگ واژه فارسی سره