معنی سوایم - فرهنگ فارسی معین
معنی سوایم
- سوایم((سَ یِ))
- گله های گاو، گوسفند و شتر
تصویر سوایم
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با سوایم
سوالم
- سوالم
- جمع سالمه، بی آک ها درستها جمع سالمه بی عیبها بی نقصها، بی زحافها
فرهنگ لغت هوشیار
قوایم
- قوایم
- قائمه ها، قائم ها، ستون ها، قبضه ها، دسته ها، جمعِ واژۀ قائمه
فرهنگ فارسی عمید
توایم
- توایم
- جَمعِ واژۀ توأم. و توائم النجوم،کواکب مختلطه. (ناظم الاطباء). رجوع به توائم شود
لغت نامه دهخدا
کوایم
- کوایم
- گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی ماند و در زمین شیارکرده بسیار است. (برهان) (از آنندراج). گیاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سوائم
- سوائم
- جَمعِ واژۀ سائم و سائمه. رجوع بهر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا