معنی قویم - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با قویم
قویم
- قویم
- گربزه دار استخواندار، بلندبالا خوش اندام، راست واستوار: مادینه راست و درست، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
قویم
- قویم
- مصغر قوم و ها در تصغیر به آن ملحق نمیشود، ولی در جائی که برای غیر آدمیان استعمال شود ها در مصغر آن درمی آید زیرا در این صورت مؤنث است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قویم
- قویم
- نیکوقامت. خوش قد: رجل قویم. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، راست و درست. (منتهی الارب). معتدل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا