جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قایم

قایم

قایم
قائم. ایستاده. برپا، دلاک حمام: دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. (اسرار التوحید). رجوع به قائم شود، در تداول، پنهان. رجوع به قایم کردن شود، در تداول، سخت. محکم: یک کشیدۀ قایم زدن، در تداول، بسی بلند وجهوری: آواز و صدای قایمی کردن. مقابل یواش گفتن
لغت نامه دهخدا

قایم

قایم
استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قائم، سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم، بلند، رسا، پنهان، مختفی، مخفی، نهان، عمود، پاینده، باقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد