جدول جو
جدول جو

معنی قواعد - جستجوی لغت در جدول جو

قواعد
جمع واژۀ قاعده، روش، شیوه، قانون، در علم زیست شناسی ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است، بنیان، اساس، پایه، اصل
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
فرهنگ فارسی عمید
قواعد
(قَ عِ)
جمع واژۀ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره، نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود، جمع واژۀ قاعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82).
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی.
سعدی.
- قواعدالبیت، اساس البیت. (اقرب الموارد). بنیادهای خانه. (منتهی الارب).
- قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب). رجوع به قاعده شود
لغت نامه دهخدا
قواعد
جمع قاعده، بازایستاده
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
فرهنگ لغت هوشیار
قواعد
((قَ عِ))
جمع قاعده
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
فرهنگ فارسی معین
قواعد
آداب، قوانین، مقررات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قواد
تصویر قواد
قائدها، جلوداران، پیشوایان، سرداران، فرماندهان سپاه، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشیننده، نشسته، زنی که از شوهر و فرزند بازمانده و بچه نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
موعدها، جاهای وعده کردن، زمانهای وعده دادن، در علم اقتصاد سررسید ها، عهد و پیمان ها، عقدها، قرار و مدارها، قول و قرارها، بیعت ها، جمع واژۀ موعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواعد
تصویر سواعد
ساعدها، دستهای انسان از مچ تا آرنج، ساقهای دست، در موسیقی دسته برخی سازها مانند عود، طنبور، سه تار و امثال آن، جمع واژۀ ساعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
نوید دادن
فرهنگ فارسی عمید
(قَوْ وا)
گرگ بانگ کنان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خرگوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قواعه مؤنث آن است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وا)
جمع واژۀ قائد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بمعنی کشندۀ ستور و جز آن. (آنندراج). رجوع به قائد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نویددهنده. وعده دهنده: فرس واعد، اسب که نوید دهد رفتار بعد رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- سحاب واعد، ابر بدان جهت که به باران وعده میدهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- یوم واعد، روز که اول آن نوید گرما یا سرمادهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِبْ بَ)
با یکدیگر وعده نهادن. (زوزنی). یکدیگر را نوید دادن. (دهار). یکدیگر را وعده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را نوید دادن قوم: تواعد القوم. هذا فی الخیر و اما فی الشر، فیقال اتعدوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وعده دادن یکدیگر را. (آنندراج). رجوع به اتعاد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
مؤنث قواع، خرگوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرگوش ماده. (ناظم الاطباء). رجوع به قواع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ قاعله. کوههای دراز بلند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ عِ)
جمع واژۀ ساعد، به معنی بازو. (دهار) :
بعهد عدل وی اندر نماند دست تطاول
مگر سواعد سیمین و بازوان سمین را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء) : مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (مادۀ 611 آیین دادرسی مدنی). مواعدی که ابتدای آن تاریخ ابلاغ یا اعلام است روز ابلاغ و اعلام و همچنین روز اقدام جزء مدت محسوب نمی شود. (مادۀ 613 آیین دادرسی مدنی). دادن مهلت در مواعدی که از طرف دادگاه تعیین می شود فقط یک دفعه جایز است. (مادۀ 618 آیین دادرسی مدنی). و رجوع به موعد شود، وعده جایها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عِ)
جمع واژۀ راعده. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به راعده شود.
- ذات الرواعد، داهیه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). بلا و سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واعد
تصویر واعد
نوید دهنده، وعده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواد
تصویر قواد
جاکش جافکش لنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواع
تصویر قواع
خرگوش از جانوران، آوای خرگوش، زوزه گرگ گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشسته، جالس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
جمع موعد، سر رسید ها پاس ها سامه گاهان جمع موعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواعد
تصویر سواعد
جمع ساعد، بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
با یکدیگر وعده نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواعدالبیت
تصویر قواعدالبیت
بنلاد های خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
((مَ عِ))
جمع موعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
((تَ عُ))
با هم وعده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
((عِ))
نشسته، کسی که از رفتن به جنگ خودداری کرده، زنی که دیگر حیض نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قواد
تصویر قواد
((قَ وّ))
دیوث، بی غیرت، قلتبان، قرت، کلتبان
فرهنگ فارسی معین
پاانداز، جاکش، دیوث، قلتبان، کشخان، لحاف کش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امیدبخش، امیدوار کننده
دیکشنری عربی به فارسی