جدول جو
جدول جو

معنی قهرو - جستجوی لغت در جدول جو

قهرو
(قَ)
در تداول عامه کسی که قهر کند. قهرکننده
لغت نامه دهخدا
قهرو
نازک نارنجی، نازو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرو
تصویر شهرو
(دخترانه و پسرانه)
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهرو
تصویر وهرو
(دخترانه)
خوبروی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرو
تصویر مهرو
(دخترانه)
ماهرو، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر
رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق
رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد
رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرو
تصویر مهرو
آنکه چهره ای زیبا مانند ماه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تیره ای از طایفۀ بختیاروند هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
اضطرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اخذته قهرهً، ای اضطراراً. (اقرب الموارد). قوت و زور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ هَِ رَ)
کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فخذ قهره، ران کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان مهران بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سکنۀ آن 1300 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آن غلات دیمی، لبنیات، انگور، صیفی و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. این ده در دو محل بفاصله 2500 گز واقع شده و قهره بالا و پائین نامیده میشوند. سکنۀبالا 800 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رُو)
حکومت کننده
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سورو. بندری است که راه کاروانی که از طارم به سمت جنوب بسوی ساحل دریا میرفت به این بندر منتهی میگردید، و آن در مقابل جزیره هرمز قرار دارد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 314). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لقب رجالی سفیان بن عیینه است. (ریحانه الادب ج 3 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهربانو زنی زیبا از کشور ماه آباد (= ماد) بود که شاه موبد شیفتۀ او گردید و از او درخواست که به ازدواج وی درآید و شهربانویش گرداند. شهرو بپاسخ گفت که مویش بسپیدی گرداییده و از او فرزندان آمده است و چون ’ویرو’ پسری دارد آنگاه شاه با او پیمان کرد که اگر دختری آورد او را به زنی به وی دهد. پس از چند سال شهرو دختری آورد که او را ’ویس’ نامید و به دایه سپرد و این دایه او را با خود به سرزمین خویش ’خوزان’ برد. دایه سرپرستی کودکی دیگر یعنی رامین برادر شاه موبد را نیز بعهده داشت. دو سال بعد رامین را به خراسان بازگرداندند و دایه به شهرو نامه نوشت که دیگر از عهدۀ هوسهای ’ویس’ برنمیآید. دختر زیبا از خوزان به همدان برده شد. مادرش چون او را بدید گفت پدرت خسروی و مادرت بانویی است و درایران جز ’ویرو’ کسی شایستۀ همسری تو نیست و بدین سان او را به شاه موبد دادند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقع در 30هزارگزی جنوب باختر بروجن متصل به راه شلمزار به بروجن. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 3331 تن است. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات، حبوب، زردآلو، سیب و انگور و شغل اهالی زراعت است. دبستان و قلعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماهروی. مهروی. ماه رو. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل:
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم.
حافظ.
نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین
عقل و جان را بستۀ زنجیر آن گیسو ببین.
حافظ.
رجوع به مه روی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ رَ)
سوزن کلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن بدکار و بدعمل و نابکار. (ناظم الاطباء). شریره: امراه قهره، ای شریره. (اقرب الموارد). ج، قهرات. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
درپی. وصله. پینه
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قصبۀ مرکز دهستان قهرود بخش قمصر شهرستان کاشان، دارای 1800 تن جمعیت است. آب آن از رود خانه قهرود و 6 رشته قنات. محصول آن انواع میوه جات سردسیری، غلات، سیب زمینی و گل محمدی. این ده تلفن، صندوق پست، دبستان و دفتر ازدواج و طلاق دارد. مزارع آل شهدا و دو مزرعۀ دیگر جزء این قصبه است. از آثار قدیم کاروانسرای شاه عباسی و مسجد علی و سد شاه عباس درآن شهرت دارد. این سد بین قصبۀ قهرود و قریۀ گلستانه، روی رود خانه قهرود بنا شده و ارتفاع آن در حدود 20 گز است. موقع بارندگی آب زیادی پشت سد جمع شده، تابستان از تونلهای بالا و پائین سد بتدریج بوسیله نهر تا نزدیکی های کاشان برده میشود و اراضی صفی آباد را مشروب مینماید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قهر. اضطراری و جبری. (ناظم الاطباء). از روی قهر. رجوع به قهر شود
لغت نامه دهخدا
جبراً و اضطراراً، بزور، با قوت و توانائی، به زور از روی قهر با زبر دستی: توپها نصب نموده قهرا و جبرا قلعه را گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
قهر و غضب: تفت خشم و مشم زور شنو ستمکش همسایه آزار مردم آزار زن، زورشنو سوزن کلان گوالدوز تمنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهری
تصویر قهری
اضطراری و جبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله پینه در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
سالک و مسافر، راه رونده، راهرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهری
تصویر قهری
((قَ))
اضطراری، جبری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
((رَ هْ رُ))
سالک، مسافر، عارف، راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
((پَ رُ))
پینه، وصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهر
تصویر قهر
پرخاش، خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
درویش، سالک، عارف، راهرو، راهگذر، پی سپار، رونده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجباری، جبری، زورکی، زوری، قسری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بناچار، به زور، جبراً، عنفاً، ناگزیر، بالطبع، طبیعتاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پسین فردا، سه روز آینده (در تلقی ساکنین عباس آباد از این
فرهنگ گویش مازندرانی