جدول جو
جدول جو

معنی قهرمه - جستجوی لغت در جدول جو

قهرمه
(قَ رَ مَ)
فعل و کار قهرمان. (از اقرب الموارد). رجوع به قهرمان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قهارمه
تصویر قهارمه
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، برمه، پرماه، برماه، پرمه، پرما
فرهنگ فارسی عمید
گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ری یَ)
مؤنث قهری.
- قوه قهریه، زور. قدرت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
جای بریدن از بینی شتر، پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته جهت نشان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان، نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را، جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ رَ)
سوزن کلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن بدکار و بدعمل و نابکار. (ناظم الاطباء). شریره: امراه قهره، ای شریره. (اقرب الموارد). ج، قهرات. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ مَ)
قرمه. از ترکی قاوورماق بمعنی بریان کردن. (سنگلاخ). مطلق بریان خصوصاً گوشت بریان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). و طرز تهیه قورمه بدین گونه است که گوشت بی استخوان را خرد کرده با کمی آب بار کنند، نیم پز که شد نمک میزنند و پس از تمام شدن آب آن روغن دنبه را که جداگانه آب کرده اند با خلال پیاز میریزند تا خوب سرخ شود و روغن آن کف کند، سپس زمین گذاشته و پس از سرد شدن در کوزۀ لعابدار ریخته در کوزه را با کاغذی که در شیر داغ فروبرده اند می بندند و در جای خنکی نگاه دارند. (فرهنگ فارسی معین).
- قورمه اسفناج، گوشت را خرد کرده پیاز را در روغن نیم سرخ کرده، گوشت را در آن سرخ کنند و آب ریزند، نیم پز که شد اسفناج را هم در روغن پیاز چرخ داده مخلوط کنند. نزدیک پایین آوردن آب غوره یا لیمو خشک را بعنوان چاشنی میزنند. (فرهنگ فارسی معین).
- قورمه بادنجان، بعد از سرخ کردن گوشت در پیاز و روغن آب ریخته، نزدیک پخته شدن، بادنجان را حلقه حلقه کرده علیحده سرخ نموده با گوشت مخلوط کنند تا پخته شود یا ساده با آبغوره ریخته چند جوش که زد و به روغن آمد برمیدارند، بجای بادنجان، ریواس، زردک، کلم، کدو، سیب و خیار و غیره نیز میتوان ریخت، چاشنی همه آنها ترشی و کمی قند یا سرکه شیره است. (قرمۀ سیب و آلبالو را چاشنی نمیزنند). (فرهنگ فارسی معین).
، گوشتی که خشک کنند و ذخیره نمایند. بهار خوش. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ مَ)
جمع واژۀ قهرمان. (اقرب الموارد). رجوع به قهرمان شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
اضطرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اخذته قهرهً، ای اضطراراً. (اقرب الموارد). قوت و زور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ)
شکوفه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اعجبتنی بهرمه النور، ای زهره. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ / مِ)
افزاری است که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند و بعربی مثقب خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برمه، پرمه. پرما. آلتی که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ کند. متۀ درودگران. (فرهنگ فارسی معین) ، کندر هندی. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به بهروج و بهروجه و بهروز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ هَِ رَ)
کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فخذ قهره، ران کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان مهران بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سکنۀ آن 1300 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آن غلات دیمی، لبنیات، انگور، صیفی و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. این ده در دو محل بفاصله 2500 گز واقع شده و قهره بالا و پائین نامیده میشوند. سکنۀبالا 800 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
چاهی است در هرم بنی عوال در کوه غطفان از اکناف حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
یکی از هرم. (منتهی الارب). واحدهالهرم. (اقرب الموارد). رجوع به هرم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ مَ)
مؤنث هرم. ج، هرمات، هرمی ̍. (منتهی الارب) ، شیر ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ / مِ)
نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره. قرمه سبزی.
- قرمه کردن، تکه تکه کردن. قیمه کردن. خرد کردن
لغت نامه دهخدا
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمه
تصویر هرمه
مونث هرم ماده شیر
فرهنگ لغت هوشیار
قهر و غضب: تفت خشم و مشم زور شنو ستمکش همسایه آزار مردم آزار زن، زورشنو سوزن کلان گوالدوز تمنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قهرمان، از ریشه پارسی کهرمان ها دادگذاران جمع قهرمان: خلفا و سلاطین بزرگ قهارمه عالمند
فرهنگ لغت هوشیار
درتازی دیده نشد زور زورکی مونث قهری. یا قوه قهریه. زور قدرت: کاتیلینا مصمم بود در صورت لزوم با قوه قهریه حکومت را به دست آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورمه
تصویر قورمه
گوشت بریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ مِ))
گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قورمه
تصویر قورمه
((قُ مَ یا مِ))
گوشتی که خشک کنند و ذخیره نمایند، بهارخوش، گوشت بریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهریه
تصویر قهریه
((قَ یِّ))
مؤنث قهری
قوه قهریه: زور، قدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
((بَ رَ مَ یا مِ))
برمه. پرمه. پرما، (نج) مته درودگران
فرهنگ فارسی معین
قورمه
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشت ریز سرخ کرده جهت نگاهداری طولانی که اصل آن قورماتق
فرهنگ گویش مازندرانی