جدول جو
جدول جو

معنی قهب - جستجوی لغت در جدول جو

قهب
(رَ عَ)
سپید به تیرگی مایل گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قهب
(قَ)
سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوه بزرگ، شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) (آنندراج). الجمل العظیم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهب
تصویر نهب
غارت، چپاول، تاراج، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبب
تصویر قبب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبه
تصویر قبه
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرب
تصویر قرب
قربه ها، مشک های آب یا شیر، جمع واژۀ قربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصب
تصویر قصب
نوعی پارچۀ ظریف که از کتان می بافته اند، نی، نای، هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میان تهی باشد، استخوان ساق دست یا پا، مروارید آبدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهب
تصویر شهب
شهاب ها، شعله های آتش، در علم نجوم خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می شود، جمع واژۀ شهاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطب
تصویر قطب
هر یک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن، مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد، قطب صنعتی،
در علم فیزیک دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی،
شیخ و مهتر قوم، کسی که مدار کارها به وجود او باشد،
در علم نجوم ستاره ای میان جدی و فرقدان که راهنمای قبله است، ستارۀ قطبی
قطب جنوب: طرفی از محور کرۀ زمین که در جنوبی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع شده و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجۀ جنوبی است
قطب شمال: طرفی از محور کرۀ زمین که در شمالی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع است و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجه شمالی است و محاذی ستارۀ قطبی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهر
تصویر قهر
مقابل آشتی، خدشه دار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو می شود، دارای رابطۀ خدشه دار شده
غضب، خشم، کین مثلاً قهر و غضب
ظلم، ستم، جور
چیرگی
عقوبت، آزار، تنبیه
در تصوف تسلط خداوند بر بنده
قهر کردن: با کسی ترک معاشرت کردن و سخن نگفتن با او، خشمگین شدن، مقهور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهب
تصویر مهب
جای وزیدن باد، جهت وزش باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسب
تصویر قسب
صلب، سخت، در علم زیست شناسی خرمای خشک که در دهان ریزریز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذهب
تصویر ذهب
مفرد واژۀ اذهاب، ذهوب، در علم شیمی زر، طلا. یک قطعۀ آن ذهبه، جمع اذهاب، زردۀ تخم مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب
تصویر قلب
مفرد واژۀ قلوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن
قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هََ)
سپید تیره رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). وجه. (اقرب الموارد). گویند: حیااﷲ قهبلک، یعنی باقی دارد خدای روی و عزت تو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ هَِ بَ)
سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب). رجوع به قهب شود، کوه بزرگ و گویند دراز، شتر کهنسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
مؤنث قهب بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
سپیدی مایل به تیرگی. و قال الاصمعی غبره الی سواد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهبه و قهب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهب
تصویر اهب
جمع اهاب، پوسته های نا پیراسته پوست های خام
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شهاب، ستارگان درخشان، شب های 13 و 14 و 15 هر یک از ماه های سال مهی سپید تیره سپید چرک آب سرخی است که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهب
تصویر سهب
دشت فراخ، اسپ توانا، پاسی از شب زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهب
تصویر زهب
پاره ای از مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهب
تصویر رهب
آستین ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهب
تصویر ذهب
زر، طلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقهب
تصویر اقهب
سپید چرک سپید تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهبل
تصویر قهبل
آبرو آبروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهبه
تصویر قهبه
سپیدچرک ماچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غهب
تصویر غهب
غافل شدن، بیخبر شدن و فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب
تصویر قلب
دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قهر
تصویر قهر
پرخاش، خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاب
تصویر قاب
چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره