جَمعِ واژۀ شِهاب: شهب همچو افکنده از نور نیزه و یا چون ز چرخی رها گشته حَبْلی. منوچهری. می ربودند اندکی زان رازها تا شهب میراندشان زود از سما. مولوی. رجوع به شِهاب شود، سه شب از هر ماه. واحد آن شِهاب است. (از منتهی الارب). لیالی البیض. (اقرب الموارد)
سوختن کسی را گرمی و سردی و برگردانیدن گونۀ آن را: شهبه الحر و البرد. (منتهی الارب). سوختن روی کسی را و تغییر دادن رنگ وی را. (از اقرب الموارد) ، لاغر و بی علف گردانیدن سال، مواشی قوم را و هلاک ساختن: شهبت السنهُ القوم َ. (منتهی الارب)