- قنادی
- پختن شیرینی، شیرینی پزی، فروختن شیرینی، شیرینی فروشی، مغازه ای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات و مانند آن به فروش می رسد
معنی قنادی - جستجوی لغت در جدول جو
- قنادی
- غند سازی غندگر ی، شیرینی فروش
- قنادی
- شیرینی پزی، دکان قناد، دکان شیرینی فروشی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قندیل ها، مشعلهایی که از سقف آویزان می کنند، چراغ آویز ها، جمع واژۀ قندیل
جمع قندیل
روش راه
پیام آور
همدیگر را خواندن
پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد روشن، نارنجی، خاکستری یا ابلق
کولگی کج و کولگی
کولگی کج و کولگی
پرنده ای است از راسته سبکبالان و از دسته گنجشکان که به قد و اندازه یک کنجشک معمولی است و خواننده و زیبا، زرد رنگ گاهی مخلوط با پرهای قهوه ای و سیاه
جاکشی
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
سخن سنجی، نقد، ناقدی
((قَ))
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای است خوش آواز به اندازه گنجشک با پرهایی به رنگ های زرد روشن یا نارنجی یا خاکستری یا ابلق
((مُ دا))
فرهنگ فارسی معین
ندا داده شده، خوانده شده، خبری که با جار زدن اعلام می کنند، اسمی که پس از حرف ندا بیاید
عمل قوّاد
تابع مذهب عنادیه
ندا کننده، جارچی
شیرینی فروش، شیرینی پز
ندا کننده، باشگاه، انجمن
غندی چون نان پارسی تازی گشته از: کند کندی کندواسپرک، می خوشبوی
شیرینی فروش، شیرینی پز، شکر ریز
ندا کننده
ندا کننده
چراغوارگان چرخ گواژ ستارگان