معنی تنادی - فرهنگ فارسی معین
معنی تنادی
- تنادی((تَ))
- یکدیگر را ندا کردن، هم را خواندن
تصویر تنادی
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تنادی
تنادی
- تنادی
- فراهم آمدن مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را آواز دادن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از آنندراج). همدیگر را خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بهم در انجمن نشستن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنادی
- تنادی
- یوم التنادی، روز قیامت. و قری ٔ التناد بتشدید الدال. (از اقرب الموارد) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تناد شود
لغت نامه دهخدا
تعادی
- تعادی
- همدوری، تباهش، دشمنیدن با هم دشمنی ورزیدن دشمن شدن بایکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار