جاکشی. - امثال: قوادی به از قاضی گری است، گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستاری داد و در این باب عنایت نامه نبشت. نیشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی مردی فراخ مزاج بود: ای بوالقاسم یاد دار که قوادی به از قاضی گری است. (تاریخ بیهقی، از امثال و حکم دهخدا). رجوع به قواد شود
جمعِ واژۀ قافیه، پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴَﺖ» و یا « َر»، پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است