جدول جو
جدول جو

معنی قماط - جستجوی لغت در جدول جو

قماط
قنداق، قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته می شود، پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند، قنداقه
تصویری از قماط
تصویر قماط
فرهنگ فارسی عمید
قماط
(قَمْ ما)
دزد، سازندۀ قنداق برای کودکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قماط
(قِ)
رسن که قوائم گوسفند به وی بندند. (منتهی الارب). رسن که دست و پای گوسفند را بدان بندند برای سر بریدن. (اقرب الموارد)، دست بند. (منتهی الارب). الحبل یشد به الاسیر. (اقرب الموارد)، پای بند کودک گهوارگی. (منتهی الارب). قنداق. قنداقه. خرقه عریضه تلف علی الصغیر اذ اشد فی المهد. ج، قمط. (اقرب الموارد)، رشته ای که بدان خص ّ (قصب) قصب را استوار بندند و گفته اند آن چوبی است که برون قصب است یا درون آن است و قصب را بدان استوار کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قماط
(قُمْ ما)
دزدان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قماط
پاوند (قنداق)، ریسمان که باآن دست وپای گوسبندرابندند دزد، پاوند ساز پاوند دوز ریسمانی که بدان دست و پای گوسفند را بندند، پارچه ای که بدان دست و پای کودک را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند: پس در حال دایه بیامد و او را (کودک را) در قماط پیچید
فرهنگ لغت هوشیار
قماط
((قِ))
ریسمانی که با آن دست و پای گوسفند را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند
تصویری از قماط
تصویر قماط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قماش
تصویر قماش
پارچۀ نخی، کنایه از نوع، جنس، رخت، متاع و اسباب خانه، خرده ریزه هایی که از روی زمین جمع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراط
تصویر قراط
چراغ، شعلۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاط
تصویر قلاط
کلات، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماطر
تصویر قماطر
صندوقچه، صندوق کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماط
تصویر سماط
آنچه بر زمین بگسترانند و بر روی آن طعام بگذارند، بساط، سفره، خوان، صف، رده، رسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمار
تصویر قمار
هر نوع بازی ای که در آن شرط کنند شخص برنده از کسی که بازی را باخته پول یا چیز دیگر بگیرد، منگ، منگیا،
کنایه از کار خطرناک، ریسک
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
علف خشکی که در آن مار کمین کند و هر علف خشک. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ حماطه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حماطه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
انجیر کوهی. (ربنجنی). نوعی ازانجیر است و بعربی تین گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَمْ ما)
کبابی. بریان کننده گوشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قمطر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمطر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طِ)
فسادی است که به شیرعارض شود از انفحه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سماط
تصویر سماط
رسته و صف، دسته و قطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمار
تصویر قمار
بگرو چیزی باختن، نبرد کردن با هم بگرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماط
تصویر نماط
جمع نمط، روش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواط
تصویر قواط
شبان گوسبنان، سبدساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمام
تصویر قمام
مورد اسپرم (آس بری) از گیاهان، جمع قمامه، آخال ها گروه ها مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیط
تصویر قمیط
پاوندشده (پاوند قنداق)، سال درست (تمام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماس
تصویر قماس
غوته خور پاغوش خور پرآبی چاه و کاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماط
تصویر خماط
کبابی بریانپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماش
تصویر قماش
رخت و متاع خانه، پارچه نخی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماص
تصویر قماص
پریشانی ناآرامی
فرهنگ لغت هوشیار
آماس گند (ورم بیضه)، کوته بالا مرد پارسی تازی گشته کلات (قلعه) کوتاه، قصیر
فرهنگ لغت هوشیار
مهره سنگی در نرد نمایان شدن، برهنه شدن برهنگی، کوس فشنگ (کوس قطار)، دوال پروانه راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباط
تصویر قباط
شکرینه
فرهنگ لغت هوشیار
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگر خراشکار (خراط) نمونه، مرغولگی، کوه کنار، جمع قط، مردان کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماط
تصویر سماط
((سَ))
بساط، سفره، صف، رده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قماش
تصویر قماش
((قُ))
خرده ریز از هر چیزی، رخت، کالا، اسباب خانه، در فارسی، پارچه، پارچه نخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمار
تصویر قمار
((قُ))
هر نوع بازی که در آن پولی برده یا باخته شود
فرهنگ فارسی معین