رسن که قوائم گوسفند به وی بندند. (منتهی الارب). رسن که دست و پای گوسفند را بدان بندند برای سر بریدن. (اقرب الموارد)، دست بند. (منتهی الارب). الحبل یشد به الاسیر. (اقرب الموارد)، پای بند کودک گهوارگی. (منتهی الارب). قنداق. قنداقه. خرقه عریضه تلف علی الصغیر اذ اشد فی المهد. ج، قمط. (اقرب الموارد)، رشته ای که بدان خص ّ (قصب) قصب را استوار بندند و گفته اند آن چوبی است که برون قصب است یا درون آن است و قصب را بدان استوار کنند. (از اقرب الموارد)