جدول جو
جدول جو

معنی قلما - جستجوی لغت در جدول جو

قلما
(قَ)
فلاخن است و آن آلتی باشد شبانان را که بدان سنگ اندازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرهنگ اظفری قلما را در ترکی به معنی فلاخن نوشته. (حاشیۀ برهان چ معین از فرهنگ نظام). رجوع به قلماسنگ شود
لغت نامه دهخدا
قلما
نادرست نویسی کلما فلاخن اندک
تصویری از قلما
تصویر قلما
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلما
تصویر آلما
(دخترانه)
سیب، کنایه از زیبایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلما
تصویر سلما
(دخترانه)
نام زنان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علما
تصویر علما
عالم ها، داننده ها، داناها، دانشمندها، جمع واژۀ عالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلماش
تصویر قلماش
یاوه، هرزه
یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدما
تصویر قدما
قدیم ها، پیشین ها، دیرین ها، دیرینه ها، قدیمی ها، جمع واژۀ قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیا
تصویر قلیا
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، اشخار، شخار، شخیره، لخج، بلخچ، خشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلما
تصویر ظلما
تاریکی، بسیار تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمه
تصویر قلمه
قلم مانند، در کشاورزی قسمتی از شاخۀ درخت که آن را به شکل قلم می برند و در شرایطی نگه می دارند تا ریشه داده و سبز شود
قلمه زدن: ( در کشاورزی، بریدن قلمه، کاشتن قلمه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جسیم و گنده و تناور و هنگفت. (آنندراج). ضخیم و کلفت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
جمع واژۀ قدیم. (منتهی الارب). قدماء:
بنمود مرا راه علوم قدما پاک
و آنگاه از آن برتر بنمودم و بهتر.
ناصرخسرو.
رجوع به قدیم شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
به معنی هرزه و بیهوده و یاوه و نامعقول باشد. (برهان). فرهنگ رشیدی بروایتی به اتکاء دو بیت ذیل از مولوی:
بند کن مشک سخن پاشیت را
وا مکن انبان قلماشیت را.
(مثنوی چ نیکلسن ج 2 ص 54 و چ علاءالدوله ج 4 ص 425).
خمش کن تا که قلماشیت گویم
ولکن لاتطالبنی بمعناه.
مولوی (دیوان ص 378).
اصل را جملۀعربی قل ماشئت دانسته و برخی از معاصران نیز بر همین عقیده رفته اند و بیت ذیل از سنایی مؤید این قول بنظر میرسد:
آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت.
اشاره به ’اذا لم تستحیی فاصنع ماشئت’.
(حاشیۀ برهان چ معین از المعجم شمس قیس چ مدرس رضوی ص 230). ولی بیت دیگرمولوی این ادعا را باطل می سازد:
باتو قلماشیت خواهم گفت هان
صوفیا خوش پهن بگشاگوش جان.
(مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 366 و چ علأالدوله ج 6 ص 591).
اما قلماش ترکی است به معنی بیهوده گو، یاوه گو. رجوع شود به جغتایی ص 419، لغت شیخ سلیمان، نداب 3:7 ص 19، 20. (حاشیۀ برهان چ معین). مؤلف سنگلاخ آرد: قلماش محرف قلماشئت... کنایه از بیهوده گویی باشد... و مؤلف برهان قاطع در فرهنگ خود فارسی شمرده و به این معنی ذکر کرده و طالع روی به معنی آزار دادن نوشته سهو کرده و بضم قاف نیز مستعمل و اصح است
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام طایفه ای از تتار. (ناظم الاطباء) (مجمل التواریخ گلستانه ص 180). نام طایفه ای است از مغول که درسمت شمالی دشت قبچاق و خطا و ختن می نشینند. وجه تسمیه مأخوذ است از قالماقچی یعنی ماندنی. رجوع به سنگلاخ ذیل همین کلمه و ذیل قبچاق شود: و از ولایات ختای و چین و ماچین و قلماق و تبت و غیر ذلک صدهزار در اردو جمع آمده بودند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 643)
لغت نامه دهخدا
از قلی تازی: بلخج زاگ سیاه ریلو شغار شخار اشخار. یا جوهر قلیا. سود سوز آور را گویند که در تداول به نام سود محرق نیز مشهور است و امروزه فقط به نام سود اطلاق می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلماش
تصویر قلماش
ترکی هرزه، یاوه، یاوه گوی هرزه بیهوده یاوه نامعقول
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته زنبک زرد گونه ای زنبق که آن را زنبق زرد نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلام
تصویر قلام
کلک تراشیده خامه تراشیده شورگیاه قاقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبا
تصویر قلبا
لب شکری: زن ازته دل
فرهنگ لغت هوشیار
نایی نایگونه، کلکی، نوشته منسوب به قلم، نوشته محرر، باریک مانند قلم نازک: بینی قلمی آدمی قلمی است. دستی که نان را ستاند... انگشتهای کشیده و قلمی داشت
فرهنگ لغت هوشیار
قلمه زدن نهاله زدن نهاله کاشتن آنچه بشکل قلم باشد، شاخه درخت که آن را در زمین فرو کنند تا ریشه بگیرد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودند که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودند: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
دانشمندان، دانایان، لب کفته لب شکری: زن، جمع علیم، دانایان گروه ریسمان جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند، جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلما
تصویر ظلما
تاریکی ظلمت، نیک تاریک لیله ظلماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلما
تصویر خلما
جمع خلم، دوستان یاران، آهو کده ها، رگ و ریشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدما
تصویر قدما
((قُ دَ))
جمع قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیا
تصویر قلیا
((قَ))
شخار، ماده ای که از اشنان گرفته می شود و از آن در صابون سازی استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمی
تصویر قلمی
((قَ لَ))
منسوب به قلم، نوشته، محرر، لاغر، نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمه
تصویر قلمه
((قَ لَ مِ))
نهال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلماش
تصویر قلماش
((قَ))
هرزه، بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلبا
تصویر قلبا
از ته دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدما
تصویر قدما
پیشینیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علما
تصویر علما
دانشمندان
فرهنگ واژه فارسی سره
استخوان ران
فرهنگ گویش مازندرانی