جدول جو
جدول جو

معنی قلایا - جستجوی لغت در جدول جو

قلایا
قلیه ها، پاره ها و تکه های گوشت، جمع واژۀ قلیه
تصویری از قلایا
تصویر قلایا
فرهنگ فارسی عمید
قلایا
(قَ)
جمع واژۀ قلیّه. (آنندراج). رجوع به قلیه شود
لغت نامه دهخدا
قلایا
فرستادۀ عجول از خداوند، یکی از لاویان است که با عزرا مراجعت نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
قلایا
جمع قلیه، تواهه ها بنگرید به قلیه
تصویری از قلایا
تصویر قلایا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلیا
تصویر قلیا
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، اشخار، شخار، شخیره، لخج، بلخچ، خشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضایا
تصویر قضایا
قضیه ها، خبرها، حکم ها، فرمان ها، جملات یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان درباره های آن حکم کرد، در علم منطق گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد، جمع واژۀ قضیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلایا
تصویر بلایا
بلیّه ها، مصیبت ها، پیشامدهای بد، رنجها، جمع واژۀ بلیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاید
تصویر قلاید
قلاده ها، گردن بندها و گلوبندهای سگ و برخی جانوران دیگر، واحد شمارش برخی جانوران مثلاً دو قلاده یوزپلنگ، جمع واژۀ قلاده
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جمع واژۀ قصیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از اسب، مگر در کتابی معتبر یافته نشده، ظاهراً همان است که در بیان لفظ قله گذشت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ ولیّه، و آن توشه ای است که زن جهت مهمانی فرودآینده مهیا کند. (از منتهی الارب) ، پشماگند یا آنچه زیر پشماگند گسترند. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به ولیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شلیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شلیه، پاره ای از گوشت و بقیۀ مال. (آنندراج). رجوع به شلیه شود
لغت نامه دهخدا
اقلیمیا است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 7 هزارگزی خاور روانسر و 2 هزارگزی جنوب گرگیدر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری و سکنۀ آن 275 تن است. آب آن از خورن روانسر ومحصول آن غلات، دیم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد، و تابستان ممکن است از روانسر اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا یَ)
مسکن اسقف، و این کلمه دخیل است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قضیه. (منتهی الارب).
- قضایا قیاساتها معها، قضایائی است که عقل در آنها به واسطۀ امری که از ذهن غایب نمیگردد هنگام تصور طرفین حکم کند، چنانکه گوئیم چهارجفت است و این حکم به واسطۀ وسطی است که همواره در ذهن ما حاضر است و آن انقسام به دو متساوی می باشد، به وسیلۀ همین وسط ذهن چنین شکلی ترتیب میدهد: چهار تقسیم میشود به دو متساوی و هرچه چنین باشد جفت است. پس چهار جفت است. این نوع قضایا را فطریات نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قریه: و کان ذاسطوه... و ثروه... و ممالیک... و القرایا و الاملاک. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 53). و اعاد علی ّ سهاماً فی ثلث قرایا بالراذان. (معجم الادباء چ مارگلیوث ص 56)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلیّه. رجوع به خلیّه. در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرکّب از: ال و، جمع واژۀ الیّه. (منتهی الارب)، رجوع به الیه شود
مرکّب از: ال ی، جمع واژۀ الیه. (منتهی الارب، رجوع به الیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلیّه. (دهار) (ناظم الاطباء). بلاها. بلواها: باب ماجری فی باب الخطبه و ظهر من الفساد و البلایالأجلها. (تاریخ بیهقی ص 685). و رجوع به بلیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قلی. رجوع به قلی شود
لغت نامه دهخدا
قلاده گردن بند ها گلوبندها: و فراید قلاید رشید الدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلی است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قضیه، نهاده ها فرمان ها رویدادها پیشامدها جمع اتفاقها حوادث: بعد ازاین قضایا نسبت بامرا ترکمان و تکلو اندکی بی اعتماد شد، قضیه های منطقی: و این نسبتها را مواد قضایا خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلیه، ناوها کشتی های بزرگ، کندوها جمع خلیه خانه های زنبور عسل کندو ها، جمع خلیه، کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلایا
تصویر بلایا
جمع بلیه، جسک ها سختی ها آسیب ها جمع بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
از قلی تازی: بلخج زاگ سیاه ریلو شغار شخار اشخار. یا جوهر قلیا. سود سوز آور را گویند که در تداول به نام سود محرق نیز مشهور است و امروزه فقط به نام سود اطلاق می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضایا
تصویر قضایا
((قَ))
جمع قضیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیا
تصویر قلیا
((قَ))
شخار، ماده ای که از اشنان گرفته می شود و از آن در صابون سازی استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
مصایب، بلاها، مصیبت ها، رنج ها، گرفتاری ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتفاقات، حکایات، حوادث، رخدادها، رویدادها، وقایع، مسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد