جدول جو
جدول جو

معنی قلاب - جستجوی لغت در جدول جو

قلاب
چنگک
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
فرهنگ واژه فارسی سره
قلاب
برگرداننده، دگرگون کننده، گرداننده از سره به ناسره، آنکه پول قلب سکه بزند
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
فرهنگ فارسی عمید
قلاب
آلت فلزی سرکج و نوک تیز مانند چنگک ماهیگیری، چنگک، کجک، آکج
قلاب کمر: قلاب کمربند، حلقه یا سگک متصل به کمربند که کمربند با آن بسته می شود، گل کمربند
قلاب گرفتن: دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
فرهنگ فارسی عمید
قلاب
دل پیچه دغاباز، نبهره کار آن که از زر نبهره زرینه سازد این واژه را بیشینه واژه نامه های فارسی تازی ندانسته اند جزآنندراج و در فرهنگ عربی به فارسی لاروس نیامده غیاث واژه قلابه راآورده وآن راتازی دانسته اگج کجک، چنگک کناره (قناره)، شست نشبیل نشپیل آهن پاره سرکج که بدان ماهی گیرند (درگویش گیلکی قرماق گویند) زتیرونیزه او دشمنان هراسانند چواهرمن زشهاب وچوماهی ازنشپیل (عبدالواسع جبلی)، کلاشکه که باآن چیزی راازچاه بیرون کشند آنکه سکه قلب زند قلب زن: خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ نگاهدار که قلاب شهر صرافست. (حافظ 32)، متقلب: دزد و قلاب است خصم نور و بس زین دو ای فریاد رس، فریاد رس، آهن پاره سر تیز و کج که بدان ماهی گیرند: مرغها را دام گستردست امواج نسیم ماهیان را نیش قلابست موج چشمه سار، ضمار آهنی خمیده و حلقه مانند که چیزی را بدان توان آویخت چنگک، (در اصطلاح تیر اندازان قدیم) نوعی از کشیدن کمان: تا پنجه به قلاب زدی سوی کمان از زور تو خم گرفت ابروی کمان، مجموع سه یا چهار نوت کوچک است که قبل از نوت اصلی قرار می گیرد و به وسیله علامت مخصوصی شبیه قلاب نشان داده می شود. اگر این علامت از پایین شروع شود از نوت اصلی تحتانی شروع می گردد و اگر علامت بر عکس باشد یعنی از بالا شروع شود از نوت فوقانی آغاز می شود. امروزه بیشتر علامت قسم اول معمول است و نوازندگان در موقع عمل مطابق میل خود آن را اجرا می کنند. علامت فوق اگر بین دو نوت مختلف واقع شود از چهار نوت تشکیل میشود ولی اگگر بین دو نوت همصدا واقع شود فقط از سه نوت تشکیل می گردد. بنابراین اگر بین دو نوت سل گذارده شود نوت های لا و سل و فا بین دو نوت اصلی اضافه می شود و اگر بین دو نوت مثلا سل و لا نهاده شود نوتهای لا و سی و دو و سی میان سل و لا اضافه می شود. وقتی یکی از نوتهای تحتانی یا فوقانی نوت اصلی باید علامت تغییر دهنده داشته باشد اگر مقصود نوت تحتانی است علامت تغییر دهنده را زیر قلاب می گذارند و اگر فوقانی است در بالای آن قرار می دهند و در صورتی که نوت تحتانی و نوت فوقانی هر دو باید تغییر کند علامت تغییر دهنده در بالا و پایین قلاب واقع می گردد (از نظری بموسیقی)، سوزنی است با سر قلاب مانند جهت بافتن و دوختن رویه کفش. چنگک، آلت فلزی سر کج، مانند چنگک ماهیگیری
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب
((قُ لّ))
وسیله خمیده سرکج برای گرفتن، کشیدن یا آویختن
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلابی
تصویر قلابی
تقلبی، ساختگی، بدل، ناسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلابک
تصویر قلابک
آنکه زر و سیم ناسره سکه بزند برای مثال دشمن روز ند این قلابکان / عاشق روزند آن زرهای کان (مولوی - ۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
در تازی نیامده فارسی گویان آن را از قلاب تازی برگرفته و ساخته اند نبهره ناسره، دغا خاتوله تقلبی: این اسکناس قلابی است: پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است ایها الناس بگیرید که این هم بابی است، حقه باز مکار، پول قلب. یا سکه قلابی. سکه تقلبی. توضیح صحیح کلمه قلابی منسوب به قلاب است ولی درتداول بضم اول استعمال شود. مصنوعی، ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
نشپیل آهنی خمدارکه بدان ماهی شکارکنند برگرفته از (قلب) به آرش برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
((قُ لّ))
تقلبی، مکار، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلاب
تصویر اقلاب
جمع قلب، دستانه ها، دست برنجن ها، سپید دماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
سگ آبی. هر فرد از قوم سقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقلاب
تصویر صقلاب
سر سخت، بسیار خوار، سپید و سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، هزد، ویدستر، سگ لاب، سمور آبی، بیدستر، بیدست، قندس، بادستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
((سَ))
سگ لاب، سگ لاو، سگ آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قالب
تصویر قالب
چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلبا
تصویر قلبا
از ته دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
دژها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلاب
تصویر گلاب
(دخترانه)
مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثلاب
تصویر ثلاب
جمع ثلب، آک ها وارونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاب
تصویر حلاب
شیر دوشه: آوند شیر دوشی، شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
بنگرید به اصطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاب
تصویر سلاب
جامۀ سیاه، لباس ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر، نیام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاب
تصویر گلاب
عرق گل، عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاب
تصویر کلاب
کلب ها، سگ ها، جمع واژۀ کلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
گل و لای، زمین پرگل، لجن زار، باتلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاج
تصویر قلاج
کشش کمان به زور، به زور کشیدن زه کمان، امتداد و مقدار درازی هر دو دست، پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقه وار از دهان بیرون دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاش
تصویر قلاش
بیکاره، ولگرد، مفلس، بی چیز، برای مثال کمال نفس خردمند نیک بخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲ - ۴۶۳)، رند، برای مثال سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲ - ۶۳۷)، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلاب
تصویر جلاب
شربتی که از گلاب و عسل یا شکر درست می کردند، برای مثال نشاید برد سعدی جان از این کار / مسافر تشنه و جلاب مسموم (سعدی۲ - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید