- قشط
- کندن پوست، برکندن، برهنه کردن، زدن باچوبدستی
معنی قشط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرشیر
وا ابری باز شدن ابر
پوسته، لایه
مانده، باز پرداخت
ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه، قسطس
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
گوشواره
پستان
خشک سالی، قحطی، نایابی خواربار، نایاب
قحط و غلا: خشک سالی، نایابی و گرانی خواربار
قحط و غلا: خشک سالی، نایابی و گرانی خواربار
خرک، در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود
یک قسمت از وامی که به چند قسمت تقسیم شده باشد و هر قسمت را در مدت معین بپردازند
عدل، داد
حصّه، نصیب، مقدار، میزان
عدل، داد
حصّه، نصیب، مقدار، میزان
نرخ گران
فراهم آوردن با دست گروهی از مسریان
خشکسال، ضرب، سخت، بی ثمری، کم یابی، نایابی و بی چیزی، بی حاصلی، گرانی و سختی
عدل و داد کردن، عدل و داد، بهره از هر چیزی جور و بیداد گری کردن و از حق بازگردیدن
پارسی تازی گشته کرت کرته خاری باشد که آن را شتر خوار گویند افرازه (شعله)، گوشواره بناگوش، پستان، نره خرد نره کودک گندنا از گیاهان قرض
درم نبهره درم ناسره، پوست کنده
پوست کندن برکندن پوست از مار از درخت، روی مالی ترکی پشت خار رنگ (گویش مهابادی) خرخره آهنی که اسپ رابدان خارند آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد: کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر. (شفیع)
ترکی ارتش سپاهیان قشون: من روزی یک خروار قرار تامین نان قشن را نیز برداشته ام
آبراهه بر زمین، راه آب و نام یکی از بخشهای شهرستان بندر عباس میباشد
چرکی پوست، زبری پوست، تنگی زیست چرک ناشسته تن: مرد
پوستین کهنه، خاکروبه گرمابه، پرشترمرغ، گول پراکنده خرد، گستردنی، آفتاب پرست، ابرپراکنده، کیسه انبان، آب فسرده، چرم خشک، بازشدن آسمان، چادرچرمین خاکروبه گرمابه ابرپراکنده، پوست خشک
پوست، پوست هر چیزی و در عرف پوست خشخاش
برهنه کردن، واکردن
رنجانیدن، آمیختن، زهردادن، دروغ بافتن، تباه کردن، سرزنش، زدودن، آلودن، نو تازه، چرکین زهر، زبری، پوسته پوسته شدن نو، کهنه، زدوده، زنگار گرفته از واژگان دوپهلو روان (نفس)، زنگ آهن، دور ریختنی، ژکور (بخیل) : مرد
مهره سنگی در نرد نمایان شدن، برهنه شدن برهنگی، کوس فشنگ (کوس قطار)، دوال پروانه راهزن
آب دهان خدو
نومیدشدن نومید ناامید نره کودک، بازداشتن
لاف زنی، خرداندام: مرد
رمه گوسبندان
برهنه کردن
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک
ربودن ربایش، گره زدن رسن، گزیده شدن، نیزه زدن
آبراهه، سرشت، طبیعت، پیه، گوشت پخته و سرخ شده