جدول جو
جدول جو

معنی قشم

قشم
آبراهه، سرشت، طبیعت، پیه، گوشت پخته و سرخ شده
تصویری از قشم
تصویر قشم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قشم

قشم

قشم
آبراهه بر زمین، راه آب و نام یکی از بخشهای شهرستان بندر عباس میباشد
فرهنگ لغت هوشیار

قشم

قشم
خوردن، بسیار خوردن، شکستن برگ خرما و نی و جز آن، گوشت پخته و سرخ شده، جمع قشوم
قشم
فرهنگ فارسی معین

قشم

قشم
سرشت که مردم بر آن آفریده. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد) ، آب راهۀ تنگ در رودبار یا در زمین، یا آب راهۀمطلق. ج، قُشوم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تن و پیکر. (منتهی الارب). جسم. (اقرب الموارد) : رأیته قد ذهب قشمه، ای ناحلاً و ذهب لحمه و شحمه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گوشت پختۀ سرخ شده، پیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بن و نژاد. (منتهی الارب). اصل، حال و هیأت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

قشم

قشم
قصبۀ مرکزی بخش و جزیره قشم از شهرستان بندرعباس که در 24000 گزی جنوب بندرعباس در انتهای خاوری جزیره واقع شده است. قصبۀ قشم از قراء بسیار قدیمی و در گذشته پرجمعیت وآباد بوده مرکز بحرپیمایان ایرانی محسوب می شده و جمع کثیری ملاح، کشتی ساز، صیاد و بازرگان در آن ساکن بودند. در سال 1302 هجری قمری زلزلۀ شدیدی قصبه را به کلی ویران نمود و هنوز خرابه های آن باقی است. سکنۀ فعلی قریب به چهارهزار تن است. شغل ساکنین کسب صیادی وملاحی است. آب آن از چاه و برکه تأمین میشود و دو دبستان دارد. درمانگاهی اخیراً احداث شده. از ادارات دولتی، بخشداری، آمار، گمرک، پاسگاه ژاندارمری و گارد مسلح گمرکی است. زبان مادری ساکنین فارسی است و به عربی آشنا هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

قشم

قشم
جَمعِ واژۀ قشیم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشیم شود
لغت نامه دهخدا

اشم

اشم
بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان
فرهنگ لغت هوشیار