جدول جو
جدول جو

معنی قشب - جستجوی لغت در جدول جو

قشب(رَ جَ)
آمیختن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قشب السم بالطعام قشباً، خلطه به. (اقرب الموارد). قشب طعامه، اذا سمه. (منتهی الارب) ، آلودن به چیزی. (اقرب الموارد) ، زهر دادن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قشب فلاناً السم، سقاه. (اقرب الموارد) ، رنجانیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قشبنی ریحه، رنجانید مرا بوی آن. بدی و رنج رسانیدن. (منتهی الارب) ، بدگوئی کردن. (اقرب الموارد) ، به بدی یاد کردن: قشبه بقبیح، لطخه به. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دروغ بربافتن. (منتهی الارب). افتراء. (اقرب الموارد) ، نیکنامی یا بدنامی خود ورزیدن. (منتهی الارب). اکتساب حمد یا ذم. (اقرب الموارد). گویند: قشب الرجل، اذ اکتسب حمداً او ذماً. (منتهی الارب) ، تباه گردانیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قشب الشی، افسده. (اقرب الموارد) ، سرزنش کردن، زایل کنانیدن عقل را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قشب المال فلاناً،ذهب بعقله. (اقرب الموارد) ، زدودن شمشیر را. (منتهی الارب). صیقلی کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قشب(قَ)
نام پدر مالک بن بجنیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قشب(قَ)
مستقذر. (اقرب الموارد) ، زهر و سم. (ناظم الاطباء). رجوع به قشب و قشب شود
لغت نامه دهخدا
قشب(قَ شَ)
زهر و سم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قشب و قشب شود
لغت نامه دهخدا
قشب(قُ بُ)
قلعه ای است از سرقسطه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قشب(قُ شُ)
جمع واژۀ قشیب. رجوع به قشیب شود
لغت نامه دهخدا
قشب
رنجانیدن، آمیختن، زهردادن، دروغ بافتن، تباه کردن، سرزنش، زدودن، آلودن، نو تازه، چرکین زهر، زبری، پوسته پوسته شدن نو، کهنه، زدوده، زنگار گرفته از واژگان دوپهلو روان (نفس)، زنگ آهن، دور ریختنی، ژکور (بخیل) : مرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبب
تصویر قبب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب
تصویر قلب
مفرد واژۀ قلوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن
قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرب
تصویر قرب
قربه ها، مشک های آب یا شیر، جمع واژۀ قربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشب
تصویر خشب
چوب، قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصب
تصویر قصب
نوعی پارچۀ ظریف که از کتان می بافته اند، نی، نای، هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میان تهی باشد، استخوان ساق دست یا پا، مروارید آبدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسب
تصویر قسب
صلب، سخت، در علم زیست شناسی خرمای خشک که در دهان ریزریز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطب
تصویر قطب
هر یک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن، مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد، قطب صنعتی،
در علم فیزیک دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی،
شیخ و مهتر قوم، کسی که مدار کارها به وجود او باشد،
در علم نجوم ستاره ای میان جدی و فرقدان که راهنمای قبله است، ستارۀ قطبی
قطب جنوب: طرفی از محور کرۀ زمین که در جنوبی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع شده و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجۀ جنوبی است
قطب شمال: طرفی از محور کرۀ زمین که در شمالی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع است و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجه شمالی است و محاذی ستارۀ قطبی است
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
نسبت است به قشب. (معجم البلدان). رجوع به قشب شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بِ)
بدترین پشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه از پشم وقت پاکیزه کردن برافتد و دور سازند. (منتهی الارب). نفایۀ پشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَرر)
غلیظ. (اقرب الموارد). درشت دراز سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَشْ شَ)
حسب مقشب، حسبی که خالص نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل مقشب الحسب، مردی که حسب او خالص نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). که آمیخته به لؤم باشد. (از اقرب الموارد). شوریده حسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، طعام مقشب، طعامی زهرآلود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نفیس بن عبدالخالق بن محمد هاشمی، مکنی به ابوالحسن. از قاریان است. سلفی وی را در اسکندریه دیدار کرده است. وی قرآن را نزد استادان فن فراگرفت و حدیث شنید و مدتی در مکه مجاور بودو آنگاه به اندلس مسافرت کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشب
تصویر عشب
گیاه تر نو گیاه گیاهناک گیاه گیاه تر جمع اعشاب، یونجه وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشب
تصویر قاشب
آکجوی
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن، نوشیدن از (کعب) تازی بجول بژول در کوژک پای، مرزا چاربر چارچوب فرواز، دورک ترکی آوند، خوانچه، نایم پوشه پوش ترکی بنگرید به قاب ترکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبب
تصویر قبب
جمع قبه، راژ ها مهچه ها جمع قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطب
تصویر قطب
شیخ و مهتر قوم را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
روده بریان، خوراندن روده ساز روده پز، خوی گیر زیر پالان نهند پالان تنگ، خشمگین بد خوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن، آک کردن (آک عیب)، سرزنش، درهم ریختن درختستان انبوه، کویکستان انبوه (کویک نخل) در هم پیچیده آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقب
تصویر شقب
شکاف کوه گاباره دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشب
تصویر خشب
چوب درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشبه
تصویر قشبه
ژکور: زن، فرومایه: مرد، بچه کپی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قضبه، گله ها درخت کمان، اسپست تر اسپست تازه، درازشاخه، بریدن، به تازیانه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب
تصویر قلب
دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاب
تصویر قاب
چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قشر
تصویر قشر
پوسته، لایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره