جدول جو
جدول جو

معنی قریط - جستجوی لغت در جدول جو

قریط
(قُ رَ)
اسبی است مر کنده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قریح
تصویر قریح
مجروح، زخمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریر
تصویر قریر
آنکه چشمش به شادی روشن شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریض
تصویر قریض
شعر، سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریش
تصویر قریش
صد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴ آیه، ایلاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریع
تصویر قریع
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرین
تصویر قرین
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ صُ)
در دیگ پاره پاره کردن گندنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گوشوار در گوش کردن. (دهار). گوشواره نهادن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گوشواره پوشانیدن جاریه را. (از اقرب الموارد) ، لگام دادن اسب را یا عنان بر گردنش افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فقرطها الاعنه راجعات. (متنبی از اقرب الموارد) ، برانگیختن اسب را بر سخت ترین حضر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بینی چراغ پاک کردن یعنی سوختگی پلیته را دور کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چیز اندک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندک اندک عطا کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، روان کردن رسول را بسرعت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رزه ریسمانی که برآن جامه شسته آویزند، کبار کبار ریسمان بافته شده از برگ نیام خرمابن، نوار (فیلم)، بویه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریص
تصویر قریص
لنگرکشتی، لنگرگاه کشتی گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیط
تصویر قمیط
پاوندشده (پاوند قنداق)، سال درست (تمام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروط
تصویر قروط
ترکی قروت بنگرید به قروت، جمع قرط، گوشوارگان بناگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک، خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریت
تصویر قریت
آب فسرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریح
تصویر قریح
زخمی خسته، پاک ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرید
تصویر قرید
مصغرقرد ریزه کپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریط
تصویر سریط
فرنی خوراکی است با شیر و شکر و آرد برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریش
تصویر قریش
نام قبیله ایست
فرهنگ لغت هوشیار
خنک سرد. یا چشم (مردم مردمک عین) قریر. چشم خنک کرده: بر روی ملک دیده ای بصیر است و در دیده دولت مردمی قریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریض
تصویر قریض
بریده شده، چامه سرود، بدهکار گزنه از گیاهان مقروض، شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریطه
تصویر قریطه
سرخس آبی از گیاهان سرخس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرین
تصویر قرین
همسر، همسال مرد، نزدیک، همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطی
تصویر قرطی
جلف، لوس، دشنامی است پسران و مردان جوان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیط
تصویر قبیط
پارسی تازی گشته کبیتا کپیتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحیط
تصویر قحیط
خشک شده، غاز زده خشکی زده
فرهنگ لغت هوشیار
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
آبله ریزه، مهتر بزرگ مردم، هماورد، گشن برگزیده سرور قوم مهتر، همارود حریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریع
تصویر قریع
((قَ))
سرور قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریض
تصویر قریض
((قَ))
مقروض، شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریر
تصویر قریر
((قَ رِ))
روشن، خنک، سرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریب
تصویر قریب
((قَ))
نزدیک، خویشاوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریه
تصویر قریه
((قَ یِ))
ده، دهکده، شهر، جمع قری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرین
تصویر قرین
((قَ))
همسر، همدم، یار، نزدیک، جمع قرنا (ء)، اقران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک
فرهنگ واژه فارسی سره